شماره ۲۴۴۲ | ۱۴۰۰ شنبه ۲۵ دي
صفحه را ببند
شرح بی‌نهایت

خانه هستی
باغم عشق تو می‌سازیم ما/با تو پنهان عشق می‌بازیم ما
در هوای وصل جان افروز تو/پای بند درگه نازیم ما
مردمی کن برقع از رخ برفکن/تا دل و دین هر دو در بازیم ما
یک زمان از سر بنه گردن‌کشی/تا به گردون سر برافرازیم ما
گر نخواهی گشت با ما مهربان/خانه هستی براندازیم ما
بعد از این با کس نه پیوندیم دل/بعد از این با خود نپردازیم ما
چون ز خسرو درد دل بشنید، گفت/غم مخور روزیت بنوازیم ما
امیرخسرو دهلوی
خزان جدایی
چو نی نالدم استخوان از جدایی/فغان از جدایی فغان از جدایی
قفس به بود بلبلی را که نالد/شب و روز در آشیان از جدایی
دهد یاد از نیک بینی به گلشن/بهار از وصال و خزان از جدایی
چسان من ننالم ز هجران که نالد/زمین از فراق، آسمان از جدایی
به هر شاخ این باغ مرغی سراید/به لحنی دگر داستان از جدایی
چو شمع‌ام به جان آتش افتد به بزمی/که آید سخن در میان از جدایی
کشد آنچه خاشاک از برق سوزان/کشیده است هاتف همان از جدایی
هاتف اصفهانی


تعداد بازدید :  259