قطعا چیزی که در ذهنمان است، هیچوقت اتفاق نمیافتد. ما این را همیشه میگوییم؛ میگوییم ما در این دنیا با هر کسی که ازدواج کنیم، صددرصد با او مشکل پیدا خواهیم کرد، چون اختلافداشتن طبیعی است و مورد غیرطبیعی این است که هیچ اختلافی نداشته باشیم! باید اختلاف داشته باشیم؛ اختلاف نظر، اختلاف سلیقه، اختلاف دیدگاه و اختلاف در هزار موضوع دیگر. موضوع این است که چگونه سر اختلافهایمان به توافق برسیم.
شهروندآنلاین: در این پرونده به دنبال پرسشی هستیم که وجوه مختلفی دارد: چرا وارد یک رابطه اشتباه میشویم؟ دکتر وطنخواه، روانشناس، مشاور خانواده و عضو انجمن روانشناسی، دلایل مختلفی را در این موضوع دخیل میداند. او در این گفتوگو پای تغییر نسل و تغییر تفکر در جوانان را به میان میکشد و معضلاتی را مطرح میکند که بسیار قابل تأمل و حائز اهمیتاند؛ از جمله دشوارشدن مسیر ازدواج، حرکت جامعه به سمت تکفرزندی، کمشدن ارتباطات خانوادگی، پایین آمدن مراودات خویشاوندی و… .
معضل مبتلابه بخشی از جامعه، اشتباهات مکرر در روابط است. دلایل مختلفی هم در اینباره وجود دارد که اگر موافق باشید با بررسی این دلایل شروع کنیم. چرا آدمها وارد یک رابطه اشتباه میشوند؟ و بدتر اینکه چرا همان اشتباه را گاهی در موقعیتهای دیگر تکرار میکنند؟
یکی از نیازهای اساسی انسان، طبق نیازهایی که دکتر ویلیام گلاسر درباره آن میگوید، نیاز به عشق و تعلقداشتن است. قسمت اعظم این نیاز در رابطه با جنس مقابل برآورده میشود. من از عبارت «جنس مخالف» که مصطلح است استفاده نمیکنم، چون نوعی بار معنایی منفی ممکن است داشته باشد. در واقع بخش اعظم نیازهای انسان از طریق جنس مقابل برآورده میشود؛ همچنین در رابطه با افراد درجه یک خانواده. وقتی رابطه پایه و ایستایی مثل ازدواج وجود داشته باشد، خیلی امنتر است. با این حال عدهای هستند که ازدواج هم کردهاند، اما باز نیاز عشق و تعلقداشتن را در رابطه برآورده نمیبینند. چرا؟ در این رابطه باید به نوعی تقسیمبندی سنی برسیم؛ مثلا نوجوان عموما دچار هیجان است.
نوجوانی را تا چه سنوسالی حساب میکنید؟
معمولا زیر 18 سال در نظر میگیرند. این سن، سنی است که هیجانات تأثیر بسیار زیادی در بدن ما دارند و بدن تحت تأثیر هورمونهاست. در واقع این هیجانات هستند که بر بدن حکومت میکنند. این موضوع را میشود درباره جوان هم البته صادق دانست.
تعریف رده سنی جوان هم که طبیعتا بالای 18 سال است تا 23-4 سال.
گاهی تا 25 سال. در هر حال نوجوان و جوان خودش را از دید خودش بسیار عاقل میپندارد. یعنی گمان میکند خیلی میداند، خیلی میفهمد و آدمها را حتی بهتر از پدر و مادرش میشناسد. بنابراین در این سنوسال حرفشنوی کم است. در سنین بالاتر فقط هیجان نیست؛ مولفههای دیگری هم به هیجان اضافه میشود. ضمن اینکه در سنین نوجوانی، کنجکاوی هم تأثیرگذار است. رقابت با همسنوسالها هم وجود دارد، چون بافتی که در آن زندگی میکند، در مدرسه یا در رابطه با دوروبریها هم تأثیر میگذارد.
طوری است که بعضی از والدین آن را به عنوان بدترین سنین فرزندشان میدانند.
بله، متأسفانه نوجوانی یکی از بدترین دورههای سنی آدمهاست که حتی به عنوان دوره بحران از آن نام برده میشود.
دورههای بحرانی دیگری هم وجود دارد؟
ما دو بحران داریم؛ یکی بحران بلوغ است، دیگری بحران میانسالی. در بحران بلوغ، پدر و مادر خیلی باید همراه نوجوان باشند که متأسفانه اینگونه نیست. نوجوان نه کودک به حساب میآید، نه جوان است. نباید فاصله عمیقی بین خانوادهها و نوجوان ایجاد شود. طبیعی هم هست. به هر حال دو دنیای متفاوت هستند. نوجوان دلش میخواهد خیلی چیزها را تجربه کند و با کلی موانع ذهنی و خانوادگی مواجه میشود. سختگیری خانوادهها در این دوره نوجوانی یک مقدار زیاد میشود. من همیشه میگویم خانوادهها در این دوره باید نظارتشان در عین نظارت باشد؛ یعنی نظارت غیرمستقیم داشته باشند. شبیه به قیفی که رفتهرفته باز و تنگ میشود؛ یک مقدار آزادی عمل باید به نوجوان بدهند که متأسفانه نمیدهند. معمولا چیزی که ما میشنویم از نوجوانها این است: «مادر و پدرم مرا درک نمیکنند! من را نمیفهمند، با چه کسی حرف بزنم؟! من دلم میخواهد با یک کسی حرف بزنم، با چه کسی حرف بزنم؟» ما این جملات را خیلی میشنویم. برای همین دنبال کسی میگردند که بتوانند با او حرف بزنند و فرد مقابل درکشان کند. در بین دوستیهای همسنوسال هم این نوع مشورتها شکل میگیرد و اگر از این همسنوسالها، یکی، دو نفر تجربه رابطه با جنس مقابل را داشته باشند، پیشنهاد میکنند و مثلا میگویند بیا با یک کسی دوست شو، تو باید با یکی درددل کنی، حرف بزنی، آرامت میکند و از این صحبتها. خلاصه این قسمت دوره نوجوانی، فشار همسنوسالان و نقش خانواده خیلی پررنگ است. اما در مورد سنین بالاتر که پس از دوره دانشجویی و بعدتر است، باز دوباره یک مدت خانواده نقش خودش را دارد، همسنوسالان هم همینطور، اما موارد دیگری هم اضافه میشوند؛ مواردی از قبیل فرار از تنهایی که خیلی پررنگ است.
بهخصوص در دوره اخیر این موضوع خیلی پررنگ شده است.
بله، ما این معضل را اخیرا به خاطر بچههای تکفرزند زیاد میبینیم. چون سابق خانوادهها خیلی با هم مراوده داشتند، خیلی با هم معاشرت میکردند، چیزی به نام کوچه داشتیم، آدمها میرفتند توی کوچه و با هم بازی میکردند و… .
اصلا مفهوم «بچهمحل» دیگر مثل سابق وجود ندارد.
سابق بر این، ما مراودات زیادی داشتیم، رابطه با جنس مقابل را هم در این مراودات خانوادگی میدیدیم. در کوچه والیبال بازی میکردیم، وسطی، زو بازی میکردیم، دوچرخهسواری، میهمانبازی و انواع و اقسام مشارکتهای اینچنین. رفتوآمدها هم خیلی زیاد بود. در هر خانوادهای هم بالاخره سه، چهار بچه بود که اینها با هم مراوده داشتند. متأسفانه دیگر این موضوعات کمرنگ شده و معاشرتهای بین خانوادهها را به شکل سابق نمیبینیم. بنابراین واقعا شما که نگاه کنید میبینید بچه تنهاست. گاهی مراجعان پیش من میآیند، من از نوجوان چهارده، پانزده ساله میپرسم تعطیلات را کجا میگذرانید؟ میگوید هیچی، توی خانهایم! یک تعدادی هم مهاجر هستند و از شهرهای دیگر آمدهاند در تهران ساکن شدهاند یا از تهران رفتهاند که مشکلات خودش را به همراه دارد. چون اقوامشان در شهرهای دیگری هستند و مراوداتی ندارند. این هم یکی از دلایل است. بنابراین بچه میچرخد در فضای مجازی، این طرف و آن طرف یکی را پیدا کند که بنشیند با او حرف بزند. معمولا هم حرفهایشان اینگونه است که یکی از شرایط سخت خودش میگوید و دیگری هم از شرایط سخت خودش. در واقع با هم درددل میکنند تا شاید یکمقدار سبکتر و آرامتر شوند. این واقعا مسأله مهمی است. خانوادهها دیگر آنطور که باید و شاید با بچهها و با نوجوانهایشان وقت نمیگذرانند. نکته دیگر دشوارشدن مسیر ازدواج است. سابق ازدواجکردن راحتتر بود. آدمها در مسیر زندگیشان چالشهای کمتری داشتند و نکته مهمتر اینکه نسبت به آینده خوشبین بودند. جوانها، نوجوانها چشمانداز روشنی از آینده داشتند. مثلا طرف با خودش میگفت درسم را میخوانم، بعد سربازی میروم، کاری پیدا میکنم، جایی درست میکنم یا اجاره میکنم و دیگر در سن بیستوسه چهار سالگی فکر ازدواج بودند؛ چه دختر، چه پسر. الان بچهها دیگر این چشمانداز را ندارند. دیگر اصلا سن ازدواج مشخص نیست. اصلا معلوم نیست بتوانند ازدواج کنند! حتی گاهی تا چهل سالگی هم وضعیت فرد مشخص نیست. خب فرد نیاز عاطفی دارد، نیاز روانی دارم، نیاز جنسی دارد و باید با این نیازها چه کند؟!
گاهی همین مسائل انتخابها را تبدیل به اجبار میکند.
بله، میگوید یک نفر باشد و حالا چندان مهم نیست آن یک نفر چه ویژگیهایی داشته باشد. همینطور جلو میرود ببیند چه اتفاقی میافتد. به همین دلیل ما از رابطههای هدفمند فاصله گرفتهایم. نکته دیگر این است که معمولا پسرها وقتی وارد رابطه با یک دختر میشوند، از همان اوایل به ازدواج فکر نمیکنند یا با قصد ازدواج وارد نمیشوند. در واقع هدفمندی رابطه بین پسرها کمتر دیده میشود. دخترها اما دوست دارند که رابطه هدفمند جلو برود. دخترها میخواهند اگر رابطهای را شروع میکنند، به سرانجامی برسد؛ به جدایی فکر نمیکنند. تمام تلاششان را هم میکنند که آن آدم را برای خودشان نگه دارند. چرا؟ به همان دلیل تنهایی و مقوله کمشدن ازدواج. طرف میگوید جز این کسی نیست و اگر این هم برود، من دیگر با چه کسی ازدواج کنم؟! برای همین فرد به خواستههای خودش توجه نمیکند که چه چیزی میخواهد؟ با چه کسی باید ازدواج کند؟ آن آدمی که میخواهد با او ازدواج کند، چه ویژگیهایی باید داشته باشد؟ به خواستههایش توجه نمیکند و فقط به ازدواج فکر میکند. این هم یکی دیگر از دلایل ورود به روابط اشتباه است.
باج دادنها و کمبودهای عاطفی از همینجا شروع میشود؟
وقتی فرد وارد رابطه میشود، خواستههایی دارد که باید تأمین شود، درحالیکه این اتفاق نمیافتد. به خاطر همان ترسی که گفتم. برای همین معمولا دختر شروع میکند به باج دادن، سرویس دادن و خدماتی که شاید برخلاف ارزشهای زندگیاش باشد. در واقع هر کاری میکند تا آن آدم را نگه دارد و رابطه را به ازدواج برساند؛ محبتهای زیاد، هدایای زیاد و… مورد بعدی هم مشاهده تجربیات دیگران است. یعنی فرد بدون مراعات قواعد گذشته وارد رابطه میشود، چراکه نظیر آن روابط را در خانواده خود ندیده است. یعنی مادر و پدر و اطرافیانش را میبیند که ازدواجهای سنتی کردهاند و مثلا ناموفق بودهاند؛ ازدواجهایی را میبیند که دوام نداشته یا عشق و محبتی در آنها وجود ندارد؛ انگار پدر و مادر فقط زیر سقف خانه، مادر و پدر بچهها هستند تا اینکه بخواهند با هم زن و شوهر باشند. به همین دلیل به این نتیجه میرسد که میخواهد خودش انتخاب کند. میخواهد خودش تجربه کند و ببیند از چه آدمی خوشش میآید. در واقع اشتباه والدینش را میخواهد به این شکل جبران کند. اما خب متأسفانه چون خودش آن بلوغ را ندارد، هیچ ابزاری برای شناخت و سنجش هم ندارد، بنابراین اشتباههایی بدتر از اشتباه والدینش مرتکب میشود.
مقصودتان از بلوغ چیست؟ کمی توضیح میدهید.
برای رابطه برقرار کردن -فرقی نمیکند با همجنس با غیر همجنس- ما باید به یک بلوغی برسیم. باید بلوغ روانی، بلوغ هیجانی و بلوغ عاطفی داشته باشیم. باید بلوغ اجتماعی داشته باشیم. بلوغ اینگونه نیست که ژنتیکی به ما داده بشود. بلوغ جسمی و جنسی، ژنتیکی به ما میرسد و ارثی است و ما دخالتی در آن نداریم. اما برای بلوغ روانی، اجتماعی، عاطفی و هیجانی ما نیاز به آموزش داریم. متأسفانه آموزش نه در خانواده و نه در مدرسه و نه در دانشگاه عرضه میشود. این هم یکی دیگر از دلایلش است. موضوع بلوغی که گفتم بسیار جدی است. من اول باید خودم را بشناسم تا بعد بتوانم وارد رابطه صحیحی با دیگران بشوم. اصلا ما تا وقتی که خودمان را نشناختهایم و از خواستههای خودمان اطلاع نداریم، از نیازهای خودمان اطلاع نداریم و ارزشهای خودمان را نشناختهایم، نباید وارد رابطه با کسی بشویم. اول باید اینها را بشناسم و بعد از اینکه فهمیدم چه میخواهیم، وارد رابطه بشویم. تازه بعد از اینهاست که میتوانیم برویم ببینیم کسی که به ما پیشنهاد داده، با الگو و خواستههای ما چقدر همپوشانی دارد. این را هم مدنظر داشته باشیم که قطعا چیزی که در ذهنمان است، هیچوقت اتفاق نمیافتد. ما این را همیشه میگوییم؛ میگوییم ما در این دنیا با هر کسی که ازدواج کنیم، صددرصد با او مشکل پیدا خواهیم کرد. چون اختلاف داشتن طبیعی است و مورد غیرطبیعی این است که هیچ اختلافی نداشته باشیم! باید اختلاف داشته باشیم؛ اختلاف نظر، اختلاف سلیقه، اختلاف دیدگاه و اختلاف در هزار موضوع دیگر. موضوع این است که چگونه سر اختلافهایمان به توافق برسیم. ما باید این را یاد بگیریم. در مجموع به شکل خلاصه میشود گفت فرد اول باید خودش را بشناسد، نقاط قوت و ضعف خودش را بشناسد، روی نقاط ضعف خودش کار کند، نقاط قوتش را تقویت کند تا بعد بتواند انتخاب درستتری داشته باشد. چون معمولا آدم قوی، جذب آدم قوی میشود و آدم شاد از آدم شاد خوشش میآید. ما باید خودمان را رشد بدهیم تا بعد بتوانیم با آدمی وارد رابطه بشویم که او هم به رشدی نسبی دست پیدا کرده است.
سلام وقت بخیر .من خیلی وقت هست که دنبال خانم دکتر وطن خواه هستم تا اینکه الان مقاله شما رو خوندم و خیلی خوشحال شدم. آیا راه ارتباطی هست من با ایشون صحبت کنم یا آدرس مطبی ،کلینیکی …
پیشاپیش سپاسگزارم