| جواد غذایی| بهعنوان نامزد ریاستجمهوری باید خودم را به همه معرفی میکردم. با سعید قهر بودم و دست تنها شروع کردم به تبلیغات چهره به چهره. زنگ درخانهها را آنقدر میزدم که یکی بیاید پایین، بعد توی چشمهایش زل میزدم تا صورتم را دقیق ببیند. کار بزرگ، سخت و طاقتفرسایی بود ولی ارزشش را داشت. خیلی چیزها فهمیدم. اکثر مردم از وضع موجود عصبانیاند، بهخصوص اگر درطبقات بالای آپارتمان بدون آسانسور زندگی کنند، مرد باشند و زیرپوش رکابی سفید بپوشند. از دیدن این همه، تنش میان مردم قلبم به درد آمده بود، حتی روی جسمم هم تأثیر گذاشت، زیر چشمم کبود و گوش راستم 30درصد ناشنوا شد.
مردم مهربان و اهل گفتوگویی داریم. بار دوم که برای تبلیغات رفتم، میگفتند: وایستا نشونت بدم و با من درمورد انتخابات،عمه، پدر و مادرم، آسیبهای بنیان خانواده و تأثیر مخرب فقر و فحشا درکنشهای فرهنگی حرف میزدند و تا سرکوچه دنبالم میآمدند. با دیدن این صحنههای شور و اشتیاق و هیجان، پیروزیام حتمی است.