| علیاکبر محمدخانی| اون روزی روی تخت دراز کشیده بودم و داشتم یه فکرای زشتی میکردم که یکهو همسایه بالایی با کلنگ سقف اتاق رو سوراخ کرد. سرش رو کرد تو گفت: «اِ، اینجا چکار میکنی؟» من گفتم: «ببخشید دیگه، مزاحم کندهکاریتون شدم». همسایه گفت: «والا میخوایم مدیرساختمون انتخاب کنیم. صندوق نداشتیم، گفتیم بیایم ازخونه تو بهعنوان صندوق استفاده کنیم». چارهای جز قبولکردن نداشتم. هیچی رأیگیری شروع شد و رأیها یکییکی میاومد توی اتاق، رسما خونهم شده بود صندوق رأی. استقبال اهالی به قدری بود که تا آخر شب قضیه ادامه پیدا کرد و چند هزار تا رأی انداخته شد توی اتاق، درصورتی که کلا اهالی ساختمون ۲۰نفر بیشتر نیستند و البته کل ۲۰نفرشون هم کاندیدای مدیریت ساختمون شده بودند. خلاصه رأیگیری که تموم شد، اومدن رأیهارو شمردند و درکمال ناباوری نمیدونم چه جوری سَندی شد مدیر ساختمون. اینم بگم تازه کلی از آرا به خاطر نوشتن فحشهای زشت به رضا روحانی باطل شد. میخوام بگم حواسمون باشه چند تا موضوع رو با هم قاطی نکنیم.