| ارمغان زمان فشمی|
آهنپرست
«بیتو ای سرو روان با گل و گلشن چه کنم؟» بود بابات مخالف، تو بگو من چه کنم؟
عاشق بنز و طـلا بودی و ویــلای شمـــــال بنده با این همه عشق تو به آهن چه کنم
وسع من اینکه کنـم رهـن اتــاقی در شوش آرزوی تو ولی حومه لندن، چه کنم؟!
تو گرینکـارت گرفتی که از ایـــران بــروی با غمانگیزترین حالت رفتن چه کنم؟
خبر رفتـــــــن تو آمد و من خشــــــک شدم دیر گفتی که در این چالش مانکن چه کنم!