شماره ۹۸۱ | ۱۳۹۵ دوشنبه ۱۰ آبان
صفحه را ببند
مرگ هوتن؛ حادِ واقعیت؛ واقعیتِ خیالی!

مهدی مشهور| ما در کل به اشیاء اعتماد می‌کنیم، به فرض، می‌دانیم که اگر تلفن همراه سر جای خود قرار ندارد، پس ما آن را گم‌کرده‌ایم و فکر نخواهیم کرد که تلفن به‌خودی‌خود گم‌شده است یا حتی تلفن تصویری ساده در ذهن ما بوده است. یا تصویری که ما از خورشید می‌بینیم و چشمان ما را خیره می‌کند، با خورشید واقعی که در فاصله صد و پنجاه‌میلیون کیلومتری زمین قرار دارد، متفاوت است. بنابراین، در تعریف علمی از خورشید، نمی‌گوییم که خورشید یک شیء گرد زرد مایل به نارنجی یا سفید با قطر چند سانتیمتر است و وقتی به وسط آسمان می‌رسد بزرگ‌تر می‌شود. در این مثال هستیِ خورشید مستقل از ما وجود ندارد، همان‌طور که مرگ هوتن واقعیتی است که مستقل از مرگ سحر وجود ندارد و مرگ سحر واقعیتی است که مستقل از مرگ ستاره معنی پیدا نمی‌کند. به‌عبارت‌دیگر این هوتن نیست که می‌میرد این تصور ما از مرگ است که به مرگ هوتن معنا می‌دهد، اگر تصویر ذهنی باشد عقل سلیم به ما می‌گوید که واقعیت هذیان می‌گوید، اگر جهان فقط مجموعه‌ای از تصورات ما باشد، چه چیزی تضمین می‌کند که ما در خواب‌وخیال نیستیم و هذیان نمی‌گوییم؟
مرگ هوتن قدم زدنی است میان خیال و واقعیت میان تصور ما از واقعیت و هذیان‌های برآمده از رئالیسم. در مرگ هوتن کارگردان به‌مثابه یک ریاضی‌دان عمل می‌کند او حرکت‌ها، تکرارها، آواها سکوت و نور را در مرزی میان واقعیت و خیال نگه می‌دارد آن‌جا که مخاطب نمی‌داند درحال دیدن واقعیت است بر روی صحنه یا همه اینها جایی مستقل از رئالیسم زندگی و در ذهن خود او شکل می‌گیرد. کارگردان در مرگ هوتن قرارداد را در ذهن مخاطب به هم می‌ریزد و سعی می‌کند در حوزه‌هایی دیگر تعاریفی نو ارایه دهد. او واقعیت‌ها را دگرگون می‌کند درنتیجه، نوعی این‌همانی در عالم خیال و ذهن صورت می‌گیرد، تا مخاطب چیزی را چیز دیگر بپندارد. مردن/ حذف شدنِ هوتن یا سحر یا ستاره یا بهار موضوع اصلی نمایش مرگ هوتن نیست، موضوع جلو انداختن عقل مخاطب است. آنها – گروه اجرایی- چیزی را جایگزین واقعیت می‌کنند، آن‌قدر ماهرانه که کسی متوجه این جابه‌جایی نمی‌شود در این حالت به‌زعم «بودیار» امری به‌غایت شبیه واقعیت اتفاق می‌افتد که واقعی‌تر از خود واقعیت جلوه می‌کند، «بودیار در این تجربه «حاد واقعیت» را مطرح می‌کند و به نوعی تبارشناسی در مورد بدل‌هایی از واقعیت در جهان معاصر می‌پردازد. «من کشتم» هوتن را من کشتم از زبان یکی از بازیگران مطرح می‌شود، اما چه فرق دارد از زبان که؟ سحر؟ ستاره؟ بهار یا حتی خود هوتن؟ هوتن واقعی را چه کسی کشته است؟ خودش؟ اصلن آیا او مرده است؟ این سؤال‌ها آگاهانه در ذهن مخاطب نقش می‌بندد تا مخاطب با خود تصور کند آیا مرگ هوتن بدون حضورِ منِ مخاطب معنی دارد؟ به‌زعم من(نگارنده این مطلب) مرگ هوتن پا را فراتر از همه اینها می‌گذارد: اساسن تماشاخانه پالیز از ساعت 8 تا 9: 5 شب بدون حضور مخاطب معنا دارد؟ بدون حضور گروه تئاتر تازه چطور؟ و یا از سویی دیگر گروه تئاتر تازه بدون وجود تماشاخانه پالیز هستی پیدا می‌کند؟ سؤال به‌غایت ساده و پاسخ‌اش لابد ساده‌تر است: خیر اینها بدون وجود هم معنی پیدا نمی‌کنند، اما مسأله به همین سادگی نیست، چه کسی در تماشاخانه پالیز واقعی است؟ بازیگران؟ نور؟ مرگ؟ مخاطب؟ یا مکان؟ چه کسی دروغ می‌گوید؟ هوتن/ سحر/ ستاره/ بهار؟ کارگردان؟ یا ذهن منِ مخاطب که مدام درحال ساختنِ دروغ از واقعیت است؟ در این‌هارمونی کدام را می‌توانیم حذف کنیم؟ هوتن را؟ پالیز را؟ نور را؟ مخاطب را؟ کدام‌یک از این عناصر واقعی هستند و کدام بدل؟ در این سطح- به‌زعم بودیار - دیگر تقابلی بین بدل و واقعیت وجود ندارد. در چنین حالتی، بدل جایگزین واقعیت می‌شود. به‌عبارت‌دیگر، فقط فرا واقعیت وجود دارد... فرا واقعیت نتیجه کاربرد فنّاوری‌های پیشرفته و رمزگذاری‌هاست. رمزها امکان بازتولید پدیده‌ها را همزمان با نادیده گرفتن واقعیت فراهم می‌کنند». بودریار «در وانموده‌ها شمایل و بت را مثالی برای وانموده می‌آورد که جای خدای واقعی را می‌گیرند و گویی همین‌ها اصل‌اند و خدایی وجود ندارد. مرگ هوتن دست می‌گذارد روی جوهره اصلی تئاتر، واقعیت؟ یا بدل واقعیت؟ آیا اگر واقعیت – هوتن- را حذف کنیم، بدلِ واقعیت - سحر، ستاره، بهار - جهانی مستقل خواهند داشت؟ اگر مخاطب را حذف کنیم چه؟ و درست همان‌جا که در ذهن خود سعی کرده‌ایم به نتایجی روشن دراین‌باره برسیم، مرگ هوتن غافلگیرمان می‌کند: حضور دو زوجِ نا بازیگر با رفتارهای تکرارشونده تنها بر این واقعیت صحه می‌گذارند که این‌جا هیچ‌چیز واقعی نیست درعین‌حال که همه‌چیز واقعی است. کنشِ زوج‌ها واقعی است اما واقعیتی برآمده از ذهن خودشان و غیرواقعی است از زاویه ذهن بازیگرانی که درحال تمرین نمایش -مرگ یزدگرد - هستند، این رفتار مبتنی بر واقع‌گرایی جادویی ذهن مخاطب را دچار هذیان می‌کند، اما واقعیت جای دیگری است: این بازیگران مدام درحال در حذف و انکار یکدیگرند، غافل از این‌که خود، بدونِ وجود آن دیگری بی‌معنا و تهی و درنهایت فاقد هویت‌اند. یوسف باپیری و گروه تئاتر تازه در ادامه اجراهای پیشین خود دست به تجربه‌ای زده‌اند که این روزها کمتر جسارت پرداختن به آن را در تئاتر ایران می‌بینیم و صدالبته تلاش برای «دوباره اختراع نکردن چرخ» پر از خطا و اشتباه است اما ستودنی و قابل‌توجه. در مرگ هوتن، همه عناصرِ تئاتر به‌خصوص در طراحی‌ نور، صدا، حرکت بازیگران و شکل و شمایل بازیگری‌شان درنهایت سادگی و به‌دوراز متعلقات فریب‌دهنده این روزهای تئاتر برگزار می‌شود، اشیاء به‌طور کامل از روی صحنه حذف می‌شوند تا مبادا حضورشان مزاحمتی در ذهن ما برای حرکت میان واقعیت و بدلِ واقعیت ایجاد کند. این‌جا کلام - دیالوگ - هرچه بیشتر وهم و ایهام به وجود آورد که ورود به ساحت تئاتر بدون سخن گفتن از ایهام و خیال امری ناگزیر است. سطح بازی‌ها، نمایشنامه و درنهایت کارگردانی به شکلی هدفمند و مصرانه‌ای تلاش می‌کند مخاطب را در شرایطی قرار بدهد تا تصور کند آنچه واقعیت می‌پندارد شاید وهم و خیال است، اما چه کسی می‌داند که آنچه ما وهم و خیال می‌شماریم، واقعیت نباشد؟ آیا جنون صورت دیگری از عقل نیست؟
پی‌نوشت: در این نوشتار از برخی منابع اینترنتی استفاده‌شده است.


تعداد بازدید :  1910