| نویسنده: اسکات اندرسون | ترجمه: مینو میرزایی|
مجدی در تلاش برای فهمیدن سرنوشت بهترین دوستش جلال، با فاجعهای از جنگ روبهرو شده بود که ابعاد گستردهای داشت. به نظر میرسید که هر جنبهای از انقلاب لیبی بهتناوب نقشی در کشتهشدن دانشجوی نیروی هوایی داشته است.
نیروهای قذافی برخی از دوستان جلال را بهعنوان طعمه مورد استفاده قرار دادند و افرادی را که در تلاش برای بازگشت به خانه بودند، اعدام کردند. در جبهه مقابل، شورشیان پس از کشتن تعداد زیادی از دانشجویان در میدان نبرد، انبوهی را نیز به واسطه خشم از پیروزی طرف دیگر، با نام «وفاداران به رژیم» اعدام کردند. در آغاز سال 2012 دانشجویانی که از آن فاجعه جان به در برده بودند، به زندانهای انقلابی انداخته شدند و عده زیادی نیز زندگی در خفا را برگزیدند. طبق برآورد مجدی از میان تقریبا 580 همکلاسی در آکادمی نیروی هوایی مصراته 150 تا 200 نفر طی جنگ و وقایع پس از آن کشته شده بودند. او میگوید: «ما فقط دانشجو بودیم. هر دو طرف از ما استفاده میکردند. هر دو طرف ما را قتل عام میکردند.» اما با وجود همه اینها مجدی در آغاز درباره آینده لیبیِ پس از انقلاب بسیار خوشبین بود؛ کشور، نفت و نیروی انسانی باهوش و پس از 42سال حکومت کلنل معمر قذافی، ارادهای قوی برای یک زندگی خوب داشت. از نظر مجدی نخستين قدم اشتباه زمانی بود که دولت موقت، یعنی شورای ملی انتقالی در طرابلس اعلام کرد که به همه کسانی که علیه قذافی جنگیدهاند، حقالزحمه پرداخت خواهد کرد. در طول هفتهها تعداد انقلابیونی که مثل قارچ سر بر میآوردند تا مرز 250هزار نفر افزایش یافت. بدتر اینکه ساختار پرداخت حقالزحمه مورد موافقت دولتهای غربی و شورای انتقالی بود که این امر نه فقط انگیزهای برای شکلگیری گروههای نظامی جدید ایجاد میکرد، بلکه باعث میشد تا آنان مستقل از هر فرماندهی مرکزی، بهتر بتوانند سهم خود را از پولی که قرار بود پرداخت شود، طلب کنند. تا سال 2012 شبهنظامیان لیبی -متشکل از کهنه سربازان انقلابی و افراد قبیله یا باندهای جنایتکار- شروع کرده بودند به تقسیم کشور، قدرت آنان در انجام این کار توسط حکومت مرکزی پشتیبانی میشد. بیثباتی اوضاع زمانی به شکل دردناکی برای دولت اوباما روشن شد که تیم دیپلماتیک آمریکا در بنغازی در سپتامبر 2012 مورد حمله قرار گرفت و مرگ سفیر آمریکا «جی. کریستوفر استیونز» و سه نفر دیگر را بهدنبال داشت. اما برای مجدی، سرخوردگی نهایی شکل شخصیتری گرفت. در پاییز 2012 او مدرک خود را از آکادمی نیروی هوایی دریافت کرد که نشان میداد با موفقیت تمام الزامات درجه مهندسی ارتباطات را کامل کرده است. او میگوید: «من هیچ مورد را کامل نکرده بودم. برای یک سالونیم کلاسی برگزار نشده بود، بنابراین مدرک کاملا بیمعنا بود. اما آنچه که میدیدم، ظهور لیبی جدید بود؛ همه چیز دروغ و پر از فساد و احتمالا من به دلیل اتفاقاتی که تجربه کرده بودم، آن را بیشتر احساس میکردم. اکثر دوستانم در آکادمی کشته شده بودند، اما نمیتوانستم آن را بپذیرم. انگار صدایی میگفت این کاغذ را بگیر و خودت را مهندس معرفی کن. شاید دیگران آنچه را که اتفاق افتاده بود، به روش دیگری حس میکردند یا از ابعاد سیاسی بدان مینگریستند، اما زمانی که من مدرکم را دریافت کردم، دیدم که به انقلاب خیانت شده و لیبی یک کشور شکست خورده است.» مجدی با یک انتخاب دشوار مواجه شد؛ او میتوانست از مدرک قلابی خود برای وارد شدن به یک شغل دولتی بیاهمیت استفاده کند یا دوباره آغاز کند. سال بعد او در دانشگاه مصراته ثبتنام کرد تا مهندسی بخواند. زمانی که مجدی دوباره به دانشگاه بازگشت، درگیر کارهای یک گروه زیستمحیطی شد به نام «درخت عاشقان» که دفتر آن در طرابلس قرار داشت. فعالیتهای گروه آنقدر الهامبخش مجدی بود که او را برآن داشت تا به پاگرفتن شعبه مصراته کمک کند. در شرایطی که پول و مواد اولیه بسیار کم بود، مجدی و سایر داوطلبان در قسمتهای خاکی شهر گل و درخت کاشتند و همزمان درصدد افزایش آگاهی مردم پیرامون اهمیت حفاظت از پوشش گیاهی بسیار اندک لیبی بودند. مجدی میگوید: «بسیاری از نقاط لیبی بیابانی است و تنها راه متوقف کردن این روند، استفاده از درختان است.» اما کسانی بودند که در کار به مجدی انگیزه میدادند. یکی از پدیدههای جالبی که در میان پیشگامان فعالیتهای زیستمحیطی در اغلب جاها مشاهده میشود، میل به تنهایی در دل طبیعت است و زمانی که من مجدی را در مصراته دیدم، مشتاق بود جنگلی را به من نشان دهد که او و همکارانش که طرفدار حفظ منابع طبیعی بودند، آن را ایجاد کرده بودند. یک روز صبح زود، ما راهی مزارع و روستاهای کوچک در حومه جنوبی مصراته شدیم. جنگل مجدی در واقع مجموعهای کوچک از چند ردیف نامرتب درختان کاج در کنار جاده یک مزرعه بود که چند نفر از گردشگران بیتوجه نیز زبالههایی آن اطراف انداخته بودند، اما مجدی به آن افتخار میکرد. او در میان درختان پرسه میزد و عطر کاج را با لبخندی از رضایت به
درون میکشید.