| علی اکبر محمدخانی| اونروزی از جزیره آدمخوارا زنگ زدن گفتن: اون وزیر خارجهتون بودا. گفتم: کدوم؟ گفتن: همون که اونسری جا گذاشتیدش، مثل فشنگ دنبال هواپیماتون میدوید، شمام براش دست تکون میدادید. گفتم: خبخب. گفتن: این بنده خدا دیگه خیلی بیقراری میکنه، گناه داره، اگه نمیخوایدش حیفه، خراب میشه، بدیم چارتا مستحق بخورنش. گفتم نه بابا، چیچی بخورنش، وزیر خارجه الانمون کمرش درد میکنه، شاید بخوایم تعویضش کنیم، زود بفرستیدش بیاد. گفتن: با چی بفرستیمش؟ گفتم: با هواپیما. گفتن ما که هواپیما نداریم. منم دیدم به دردسرش نمیارزه گفتم: پس تا از دهن نیفتاده، بخوریدش.
حالا یاد گرفتن، هرچند وقت یه بار زنگ میزنن میگن: دیگه نداری از اون وزیرخارجهها تو دست و بالت برامون با پیک بفرستی؟ هرچی هم بشون میگم با پیک قبلیا چکار کردید؟ لااقل موتوراشونو پس بدید چیزی نمیگن.
میخوام بگم یه همچین جوامع پررویی هم هستن که خوبی بهشون نیومده. حواستون باشه به کی کمک میکنید.؟