حکایتی هست که ميگويد دو عدد موش قالب پنیری را دزدیدند و وقت تقسیم بینشان نزاع در گرفت. طبق روال نزاع هیچ یک حرف دیگری را قبول نداشت و هریک طلب سهمالپنير بیشتر داشتند. تا اینکه به نتیجه نرسیدند و تصمیم بر آن شد که دعوای خود نزد گربه ببرند. حال اینکه چرا در این حکايت گربه موشکُش شد معتمد و ریش سفید طرفین بماند که حکایتی دیگر است و یا شاید نوعی اشتباه تاریخی موشهای عصبی که مَثلی بسازند در امثال و حکم مرز و بوم و گزکی بدهند به دست ما برای تفصیل این داستان و البته چاه و راهی نمایان کنند برای آیندگان به منظور مطالبه همان حقالزحمه مذکور. علی ايحال، موشها رفتند نزد جناب گربه و طلب مساعدت نمودند. گربه نیز کوتاهی نکرد و همان شبانه به همراه موشها به دکان بقالی مراجعت نمود و چاقوی پنیر بُري بقال را برداشت و قالب پنیر را دو نیم کرد و بر دو کفه ترازو گذاشت. اما هر دفعه یک کفه سنگینتر بود و یک تکه پنیر سبکتر و جناب گربه مجبور میشد برای ایجاد تساوی یک برش به آن تکه سنگینتر بدهد و برش جدا شده را به دهان بگذارد که احتمالا حرف و حدیث هم پیش نیاید. اما باز هم کفهها یکی نمیشدند و موشها مضطرب و ناراضی بودند و البته که جناب گربه بر درخواست آنان جهت رسیدن به اعتدال و تساوی حق آگاه بود و اطمینان داشت، بنابراین مدام چاقو را بر تکههای پنیر میچرخاند و بُرش میزد و بر دهان میگذاشت و آنقدر این عمل مساواتگرايانه را انجام داد تا در نهایت تکه کوچکی از پنیر باقی ماند. پس جناب گربه چاقو را رها کرد و تکه کوچک را برداشت و ته حلق انداخت و گفت: «خب، این هم حقالزحمه حقیر!»
نتیجه اخلاقی: هیچ وقت چیزی را ندهید گربه قسمت کند!