شماره ۱۸۹۷ | ۱۳۹۸ يکشنبه ۶ بهمن
صفحه را ببند
روایتی از زندگی زوج امدادگر:
هلال ‌احمر همه زندگی ماست
کسی که با یک هلال احمری زندگی می‌کند می‌داند که باید زندگی پراسترسی را تجربه کند، یک هلال احمری باید همیشه آماده باشد و ممکن است هر حادثه‌ای برایش رخ دهد

   [ملیحه محمودخواه]  کلاس امدادونجات هلال ‌احمر پر از جمعیت بود اما با این حال صدا از صدا درنمی‌آمد؛ چند دقیقه‌ای از کلاس نگذشته بود که یکی از شاگردان بدون توجه به حرف‌های استاد از جا بلند شد و از کلاس بیرون رفت. در تمام سال‌هایی که عماد استاد دوره‌های هلال ‌احمر بود، نخستین‌باری بود که کسی بدون اجازه او کلاس را ترک می‌کرد، از این کار برافروخته شده بود و همه از نگاه او متوجه عصبانیتش شدند. اما برای اینکه این رفتار تکرار نشود با صدای بلند گفت: «‌به این خانم بگویید ترک کلاس بدون اجازه استاد کمال بی‌ادبی است.» همین جمله کافی بود که چند دقیقه بعد دختر جوان وارد کلاس شود و جروبحث بین آنها در بگیرد؛ اما چند ماه بعد این دختر و پسر جوان زندگی‌شان را زیر یک سقف آغاز کردند.

ماجرای ورود به جمعیت هلال ‌احمر از 18 اردیبهشت‌ سال 79 برای عماد امیری رقم خورد؛ یعنی روز هلال احمر. آن روز در شهرستان بشرویه به مناسبت روز هلال ‌احمر جشنی برپا می‌شد و عماد به اصرار خاله‌اش در این جشن شرکت کرد. او تا آن زمان نامی از جمعیت هلال ‌احمر نشنیده بود؛ اما همان یک جلسه کافی بود تا عماد عاشق کار در هلال‌ احمر شود. آشنایی با هلال ‌احمر برایش آن‌قدر جذاب بود که کار در جمعیت هلال ‌احمر برایش آرزو شد. فضای امدادونجات و کمک به دیگران تمام آن چیزی شده بود که فکر و ذهنش را اشغال کرده بود حضور در کلاس‌های امدادونجات تمام روزهایش را پر کرده بود حتی اگر دوره‌ای در بشرویه برگزار نمی‌شد، خودش را به شهرهای دیگر می‌رساند تا دوره‌های جدید امدادونجات را طی کند. بشرویه در آن زمان پایگاه امدادونجات نداشت و تنها در تعطیلات پایگاه سیار به راه می‌افتاد تا اگر اتفاق و حادثه‌ای رخ داد، بتوانند امدادرسانی کنند. در تعطیلات عماد پای ثابت این پایگاه‌های سیار بود؛ اما تمام فکر و ذکرش این بود که روزی در پایگاه مرکزی کار کند ولی چون عماد آن سال‌ها سنش کم بود، اجازه نمی‌دادند تا در پایگاه به صورت ثابت کار کند و وقتی اعلام کردند که برای مراسم شهادت امام‌رضا(ع) نجاتگر کم است و باید داوطلبان به پایگاه مرکزی بروند، قند توی دلش آب شد. آن روز عماد را در آشپزخانه گذاشتند تا ظرف‌ها را بشوید اما با این حال همین هم برایش جذاب بود.

دریافت مدال ایثار از رئیس‌جمهوری
با آنکه بسیاری از دوره‌های امدادونجات هلال ‌احمر را گذرانده بود، اجازه رفتن به مأموریت را نداشت اما آن‌قدر مصمم بود تا نجاتگر یک هلال‌احمر بشرویه و به‌عنوان نیروی ثابت این مرکز استخدام شد و به نخستین هدفی که در ذهنش ترسیم کرده بود، رسید. اما این آخر کار عماد نبود و اردیبهشت‌ سال 93 در آزمون ایثار شرکت کرد و دوباره به بشرویه برگشت. هنوز یک ساعتی از رسیدنش به خانه نگذشته بود که مدیرعامل جمعیت هلال ‌احمر استان خراسان جنوبی با او تماس گرفت و گفت فورا به تهران برگردد. آن‌قدر شنیدن این جمله بعد از سفر دوازده ساعته‌ای که طی کرده بود، برایش سخت بود که تلاش کرد هر طور شده از رفتن به تهران شانه خالی کند و از مدیرعامل اصرار و از عماد انواع بهانه‌ها مطرح شد تا دوباره به تهران نرود ولی وقتی فهمید قرار است اتفاق خاصی برایش رقم بخورد، حرکت کرد؛ اتفاق خاص دریافت درجه ایثار از دست رئیس‌جمهوری بود.
امیری مرگ یک بیمار را قبل از رسیدن به بیمارستان در داخل آمبولانس هلال‌ احمر بدترین حادثه زندگی‌اش عنوان می‌کند و می‌گوید: «خانمی دچار ایست قلبی شده بود و در مسیر بیمارستان هر چقدر تلاش کردیم او را به زندگی برگردانیم امکانش فراهم نشد. آن‌قدر از این موضوع ناراحت بودم که تا چند روز نه غذا می‌خوردم و نه با کسی صحبت می‌کردم و احساس می‌کردم باید کاری کنم تا دیگر هیچ‌وقت شاهد چنین اتفاقی نباشم. البته خوشبختانه تا این لحظه که با شما صحبت می‌کنم دیگر شاهد مرگ هیچ هم‌وطنی نبوده‌ام.»

 شروع آشنایی با یک دعوا
زندگی مشترک عماد نیز در هلال ‌احمر شکل گرفت. او وقتی در مورد آن روز‌ها صحبت می‌کند، هیجان در صدایش موج می‌زند و تعریف می‌کند: «به‌عنوان مربی دوره رفاقت مهر انتخاب شده بودم و کلاس‌های آقایان به پایان رسیده بود اما کلاس خانم‌ها به حد نصاب نرسیده بود و با کسانی که پیش از این ثبت‌نام کرده بودند، تماس می‌گرفتیم تا در کلاس شرکت کنند. یکی از این افراد خانم جلالی  همسرم بود؛ اما آن تماس‌ها را هیچ وقت پاسخ نداد، کلاس‌ها تشکیل و دوره آغاز شد اما در میان دوره دوباره یکی از خانم‌ها نتوانست کلاس‌ها را ادامه دهد و به همین دلیل باید یک نفر دیگر در کلاس جایگزین می‌شد. دوباره خانم جلالی گزینه‌ای بود که با او تماس گرفتیم و این‌بار پاسخ داد و سر کلاس حاضر شد اما روزی که کلاس برگزار ‌شد، خانم جلالی که برای نخستین‌بار در کلاس حاضر شده بود، در میان کلاس بدون هیچ اجازه‌ای کلاس را ترک کرد و من هم که به‌عنوان استاد در کلاس بودم از این کار به‌شدت عصبانی شدم و به خانم‌های کلاس گفتم به خانم جلالی بگویید ترک کلاس بدون اجازه مربی کمال بی‌ادبی است. آن  موضوع من را عصبانی کرده بود، چند دقیقه بعد جلالی با ناراحتی پیش من آمد و دوباره جر و بحث بین ما درگرفت و درنهایت از هم عذرخواهی کردیم و ماجرا فیصله پیدا کرد ؛ تا اینکه با کمی تحقیق متوجه شدم خانواده خانم جلالی کاملا هلال احمری هستند و مادر و تمام خاله‌های او نجاتگر هلال‌ احمر هستند و دایی او نیز از مربیان استان است . مدتی بود به ازدواج فکر می‌کردم و زمان زیادی از این آشنایی پرتنش نگذشته بود که خانواده‌ام برای خواستگاری به منزل آنها رفتند و در حال حاضر 7 ماه است زیر یک سقف زندگی می‌کنیم.»
زندگی هلال احمری‌ها آن‌قدرها هم عادی نیست وقتی مأموریتی رخ می‌دهد باید در عملیات حاضر شوند مثل همان روزی که تولد عماد بود و تمام میهمان‌ها در خانه آنها بودند اما همان زمان بلافاصله مأموریت اعلام شد و عماد تنها فرصت کرد شمع تولدش را فوت کند و میهمانان را تنها گذاشت. اما آنها  از قبل می‌دانستند که عماد هلال احمری است و شرایطی ویژه دارد. به قول او کار در هلال‌ احمر ویژه است و سخت، کسی که با یک هلال احمری زندگی می‌کند می‌داند که زندگی پراسترسی را باید تجربه کند؛ زیرا یک هلال احمری باید همیشه آماده باشد و ممکن است در حوادث هر حادثه‌ای برایش رخ دهد.

امید در اوج ناامیدی
او درباره یکی از سخت‌ترین مأموریت‌هایش می‌گوید: «در ‌سال 96 سیل در قائن خسارت زیادی به بار آورده بود و به آنجا اعزام شدیم؛ وقتی برای نجات چند نفر در آن سوی سیلاب به آب زدیم وسط راه خودروی ما خاموش شد. جریان آب به‌شدت زیاد بود و نه راه پس داشتیم و نه راه پیش. کنترل خودرو از دست ما خارج شده بود و آب بود که فرمان خودرو را به دست گرفته بود و هر لحظه امکان می‌دادیم که در آب غرق شویم. کم‌کم امیدمان از هر نجاتی ناامید می‌شد تا اینکه یک خودروی آفرود به کمک‌مان آمد و با بکسل‌کردن خودرو ما را از آب بیرون کشید.»
او معتقد است خانه و زندگی و همسرش را از هلال ‌احمر دارد و هلال ‌احمر همه زندگی اوست و این را هم مدیون دعای افرادی می‌داند که در دامن حوادث آنها را نجات داده است؛ زیرا گاهی داوطلبان هلال احمری مجبورند از خانه و زندگی خود بزنند و وقت و انرژی خود را صرف کمک به دیگران کنند و به همین دلیل همیشه دعای افرادی که به آنها کمک کرده پشت سرشان است و آن را کاملا در زندگی احساس می‌کند؛ به همین دلیل همسرش هم همیشه در کنار او بوده و تلاش می‌کند او را برای کمک به دیگران تشویق کند.
داستان به همین‌‌جا ختم نمی‌شود این نیروی عملیاتی هلال ‌احمر بشرویه سهم زیادی نیز در جذب دانش‌آموزان به هلال ‌احمر استان خراسان جنوبی دارد؛ بیش از 90‌درصد دانش‌آموزانی که کلاس‌های امدادونجات را با عماد طی می‌کنند به‌عنوان داوطلب در جمعیت هلال‌ احمر بشرویه ثبت‌نام می‌کنند.

عماد معتقد است که خانه و زندگی و همسرش را از هلال‌ احمر دارد و هلال‌ احمر همه زندگی اوست. این را هم مدیون دعای افرادی می‌داند که در دامن حوادث آنها را نجات داده است؛ زیرا گاهی داوطلبان هلال احمری مجبورند از خانه و زندگی خود بزنند و وقت و انرژی خود را صرف کمک به دیگران کنند و به همین دلیل همیشه دعای افرادی که به آنها کمک کرده، پشت سرشان است و آن را کاملا در زندگی احساس می‌کنند. به همین دلیل همسرش هم همیشه در کنار او بوده و تلاش می‌کند که او را برای کمک به دیگران تشویق کند


تعداد بازدید :  533