بهناز مقدسی روزنامهنگار
گفت: «خبرنگار چه روزنامهای هستید؟» گفتم: «شهروند» اوایلسال 92 بود، آن موقعها «شهروند» تازه به جماعت روزنامههای کاغذی پیوسته بود و معمولا آدمهای سرشناس با اکراه قبول میکردند که با خبرنگاری که روزنامهاش را نمیشناسند، مصاحبه کنند. اما او در جوابم گفت: «خواهش میکنم بفرمایید، فقط لطفا عین چیزهایی که میگویم را بنویسید.» و این نخستین آشنایی من با «بهمن کشاورز» بود. حالا 5 سالی از این آشنایی گذشته و سهشنبهای که گذشت یک خبر تلخ این دوران را پایان رساند؛ بهمن کشاورز حقوقدان برجسته کشور درگذشت. وکیلی که ما روزنامهنگاران همیشه روی او حساب میکردیم. مردی متواضع که با وجود مشغلههای شغلی، هیچوقت به خبرنگار جماعت نه نگفت. این حرف را خودش در آخرین مصاحبهای که با او داشتم زد و معتقد بود که رسالتش ایجاب میکند تا تجربیات اندوختهاش را منتقل کند. یادم نمیآید که به او زنگ زده باشم و بگوید وقت ندارم فردا تماس بگیرید؛ نهایتا برنامههایش را یکی دو ساعت این ور و آن ور میکرد تا خیالمان راحت باشد که در دقیقه نود هم مشکلمان را برای نوشتن یادداشت شفاهی حل میکند. تلفن را برمیداشتیم «الو آقای کشاورز فرصت دارید...» و از آن سوی خط باز هم تأکید داشت: «بله، فقط لطفا عین چیزهایی که میگویم را بنویسید.» این تأکید همیشگیاش برایم خیلی قابل احترام بود، پایبندی و دقتش به حرفه حساس قضاوت را نشان میداد. روزنامهنگارانی که با او کار کردهاند به خوبی میدانند که او در یادداشتهای دقیقه نودی ما چقدر دقت داشت و در پایان هر جملهاش میگفت: «نقطه سرخط.»
آقای کشاورز قبل از بدرقهتان میخواهم عهدی با شما ببندم. عهد میبندم که همه آموختنیهایی را که از دل مصاحبه و مصاحبت با شما یاد گرفتهام در رسالتم به جا بیاورم. عهد میبندم که بعد از اینکه قرار است برای مصاحبههایم به سراغ حقوقدانهای دیگری بروم حتی اگر دقت شما را در صحبتهایش نداشت من به گفتههایش وفادار باشم. شما به من یاد دادهاید که یک ویرگول و نقطه در یک جمله چقدر میتواند در اصل مفهوم تاثیرگذار باشد. ای کاش یک بار تا زمانی که آن سوی خط تلفن بودید به غیراز سوالهای خشک مصاحبه، از شخصیت والایتان قدردانی میکردم. ای کاش میگفتم که استاد من خیلی از روزهای کاریام را مدیون شما بودم، ای کاش لحظهای به مرگ لعنتی فکر کنیم تا بیشتر از اینها قدر نسل شما را بدانیم. ایکاش این یادداشت برای مرگ شما نبود. نقطه سرخط.