شماره ۱۴۵۳ | ۱۳۹۷ پنج شنبه ۲۸ تير
صفحه را ببند
عشقی پیر با موهای در حال ریزش

داود نجفی طنزنویس

از دوستم کلید ویلایش را گرفتم تا با خانواده بریم شمال. لحظه‌ آخر محسن زنگ زد و گفت: «فقط طبقه‌ بالا نرین، عشقم یکم اونجا رو به هم ریخته.» به صورت گله‌ای به ویلا هجوم بردیم. روز اول فقط توی طبقه‌ اول بودیم، روز دوم فضولی‌ام گل کرد و به طبقه‌ بالا رفتم. آن‌جا بود که فهمیدم یک نفر چقدر می‌تواند نامرد باشد. اصل ویلا همان طبقه‌ دوم بود که مثل قصر درست شده بود. تصمیم گرفتم از محسن انتقام بگیرم. هر چیز خوردنی که آن‌جا بود را بلعیدیم؛ حتی کلی شیشه‌ آب معدنی هم آن‌جا بود که از بس مانده بود یکم طعم‌شان عوض شده بود. کلی هم غذا انبار کرده بودند که از نوشته‌های روی کارتنشان مشخص بود، خارجی هستند. با اینکه چنگی به دل نمی‌زدند آنها را هم خوردیم. به نامزد پولدار محسن حسودی‌ام شد؛ چرا با آن کله‌ کچلش باید یک عشق پولدار نصیبش شود (محسن به قدری زشت بود که گوشی قابلیت تشخیص چهره‌دارش، به جز صورت محسن با تصویر دمپایی هم باز می‌شد). آن‌ وقت من‌ که کل دختران دانشگاه آرزویشان بود با من ازدواج کنند، همسرم هیچی ندارد؟ ولی اینطور که از موهای سفید ریخته‌شده روی زمین مشخص بود، عشق محسن هم پیر بود و هم ریزش مو داشت، قطعا زشت هم بود که البته به هم می‌آمدند. روز سوم که همسرم به بازار رفته بود، کل ویلا را زیر و رو کردم، توی یک کارتن یک پلاستیک تریاک پیدا کردم، خاک بر سر محسن، به خاطر پول عاشق یک معتاد، پیر با ریزش مو شده بود. برای اینکه بین آنها دعوا بیندازم، تصمیم گرفتم همه را دود کنم که پول سفرم در بیاید و از آن طرف حال محسن را هم بگیرم. ولی وسیله‌ای برای کشیدنشان پیدا نکردم، معلوم بود محسن هنوز نمی‌داند عشقش معتاد است و پیرزن خیلی هم حرفه‌ای عمل می‌کند و وسایلش را جاساز می‌کند. ولی من بیدی نیستم که با این بادها بلرزم، یک قوری بزرگ چایی درست کردم و کل مواد مخدر را تویش حل کردم، دست کم چند میلیونی پولشان بود؛ لعنت به پول، وقتی پولدار باشی مواد مخدرت هم اصل است. ارگانیک‌بودن از توی آنها موج می‌زد. پیش خودم گفتم، وقتی عشق محسن دنبال موادش بگردد، محسن متوجه اعتیادش می‌شود و دعوایشان می‌شود. توی همین افکار بودم که فشارم افتاد. رفتم سراغ کابینت‌ها تا نبات‌ها را پیدا کنم. هر چه گشتم نبود، چشمم به یک کارتن افتاد که روی آن نوشته بود: «واسه عشقم» حالم داشت از این حجم چاپلوسی به هم می‌خورد. این پول چقدر ارزش دارد که یک مرد باید خودش را این مقدار حقیرکند؟ کارتن را باز کردم، پر از آب‌نبات و شکلات بود که البته هیچ‌کدام روکش نداشتند، فکر کنم پیرزن دندان هم نداشت که همه‌ اینها را باز کرده ولی نتوانسته بخورد. یک خاک بر سرت محسن گفتم و برای متعادل‌کردن فشارم آب‌نبات‌ها را خوردم. وقتی خانمم برگشت گفتم: «پاشو برگردیم که حالم از این آدما به هم می‌خوره، دیگه یه لحظه هم نمی‌تونم این‌جا بمونم.» محسن دو هفته بعد زنگ زد، منتظر بودم فحش بدهد ولی گفت: «دمت گرم داودجون، من گفتم بالا به هم ریخته‌ست، نگفتم بری تمیزش کنی، خدا میدونه پاپی هنوز عادت نکرده بیرون بره واسه توالت، منم دیگه بالا رو گذاشتم در اختیار خودش، اون آب‌نبات دهنیاشم وقت نکرده بودم بریزم بیرون.» الان چند ساله که به ‌جز تزریق انسولین و خوردن قرص فشار، مایع ضدعفونی هم می‌خورم.


تعداد بازدید :  519