شماره ۱۴۳۱ | ۱۳۹۷ شنبه ۲ تير
صفحه را ببند
گزارش «شهروند» از شبی که درهای استادیوم صدهزار نفری آزادی برای نخستین‌بار به روی زنان باز شد
پا گشای زن ها در ضیافت «آزادی»

زهرا جعفرزاده| هیجان، هیجان و هیجان؛ آن‌چه را که ساعت 10:30 شب برای زنان در ورزشگاه آزادی اتفاق افتاد، تنها همین واژه است که می‌تواند توصیف کند؛ برای زنانی که برای اولین‌بار از درِ آهنی استادیوم فوتبال گذر کردند، وارد دالان شدند، از میان اولین دریچه بخشی از زمین چمنی را که نور پروژکتورها و چراغ‌ها بر آن تابیده شده بود، دیدند و از پشت دیوار شیشه‌ای با زمین بازی سلفی‌های بسیار گرفتند.
زنان خوشحال‌تر از همیشه، با ووزلاهای 15‌هزار تومانی که از جلوی در استادیوم خریده بودند و پرچم‌هایی که دور تنشان پیچ خورده بود و کلاه‌هایی که روی سرشان نشسته بود، ساعت 10:30 شب در اوج ناامیدی از خواندن خبرهای لغوشدن تماشای تلویزیونی فوتبال ایران – اسپانیا در استادیوم آزادی روی صندلی‌ها نشستند، شادی‌هایشان را فریاد زدند، هورا کشیدند و از شوق پا کوبیدند.
 مرضیه با 6 نفر دیگر هفت صندلی دومین ردیف از جایگاه وسط را پُر کرده بود. یک دستش روی شالش بود و با دست دیگر پرچم ایران را تکان می‌داد و با یک ریتم هماهنگ پاها را روی زمین می‌کوبید. ما، زنان برای تخلیه هیجان‌های دیدن اولین مسابقه فوتبال –هر چند غیرزنده– در استادیوم آزادی گزینه‌های زیادی داشتیم، خیلی بیشتر از گزینه‌هایی که در جمع‌های خانوادگی و دوستانه پیدا می‌شود: «همه ما برای اولین‌بار است که وارد استادیوم آزادی می‌شویم، مثل خیلی از زنانی که این‌جا هستند.» مرضیه اینها را می‌گوید و با دیدن صحنه نزدیک‌شدن کریم انصاری‌فرد به دروازه اسپانیا، ووزلا را به دهانش می‌چسباند. گُلی در کار نیست اما نفس‌ها در ووزلاها رها شده، صدای سوت و جیغ و فریاد و دست، ول می‌شود در هوا. کمی بعد جمعیت دوباره آرام می‌گیرد.
چهارشنبه‌شب غوغایی در استادیوم آزادی به پا بود. زنان کنار مردان آرزویی را که همیشه داشتند به چشم می‌دیدند، هر چند در استادیومی تاریک، هر چند روی پرده‌ای که سالم نبود و بازی فوتبال صاف و یکدست نمایش داده نمی‌شد، هر چند در یک بازی غیرزنده و به دور از هیجانی واقعی. چقدر زیبا نوشت سرخیو راموس، بازیکن معروف تیم‌ملی اسپانیا در توییترش که «برندگان امشب (چهارشنبه‌شب) آنها (زنان) بودند، باشد که این نخستین (حضورشان) بیشتر شود.» بازی به نیمه می‌رسد که تلویزیونی در بخش غربی استادیوم، آن بالای بالا، روشن می‌شود با نوری زرد که چشم را می‌زند، خیلی بی‌کیفیت‌تر از تلویزیون‌های معمولی خانگی. پرده نمایش قبلی که روی داربستی کج‌ومعوج نشسته بود، آن‌قدر تاریک بود و آن‌قدر بی‌کیفیت بازی را نشان می‌داد که صدای همه را درآورده بود. مژده با صورتی جمع‌شده و چشمانی شبیه یک خط صاف، به پرده تاریک چشم دوخته بود: «با این تصویری که می‌بینم، دیگر هیجانی برایم نمانده؛ این‌قدر که بد است.» تلویزیون که روشن می‌شود، گردن‌ها به چپ می‌چرخد و حالا باید یکی یکی آنهایی که از شدت هیجان می‌ایستند را از جلوی دید دور کرد: «آقا برو کنار، خانم بیا پایین.» جمع زیادی از عکاسان زن و مرد هم میان جمعیت بالا و پایین می‌رفتند، لنزها را به هر طرف که می‌چرخاندند، تاریکی بود و به زحمت با نور موبایل تماشاگران شادی زنان و مردان را قاب می‌گرفتند: «واقعا نمی‌دانم چرا استادیوم این‌قدر تاریک است، چرا چراغ‌ها را خاموش کرده‌اند. هیچ جای دنیا این‌طور نیست.» این گلایه یکی از عکاسان زن بود. هر چند که به نظر می‌رسد به دلیل تماشای تلویزیونی و روی پرده مسابقه، چاره‌ای جز ایجاد یک فضای تاریک نبود.
نیمه اول با تساوی ایران و اسپانیا و همراهی صدای شادی زنان و مردان از این‌که توپی وارد دروازه ایران نشده، تمام می‌شود؛ صدای گوینده‌ای در استادیوم می‌پیچد که به معصومه ابتکار، معاون امور زنان و خانواده ریاست جمهوری، پروانه سلحشوری، فاطمه ذوالقدر و طیبه سیاوشی که نمایندگان مجلسند خوشامد می‌گوید؛ نماینده‌هایی که برای ورود زنان به ورزشگاه، تلاش‌های زیادی کرده‌اند. دقایقی بعد، صدای دف می‌آید و آواز. نیمه دوم با خاموش‌شدن چراغ‌ها، آغاز می‌شود و دمیدن در ووزلاها، جانی دوباره می‌گیرد. مریم، اولین‌باری نیست که وارد استادیوم می‌شود، قبلا دوبار دیگر وارد استادیوم شده بود، یک‌بار برای شرکت در جشنی و یک‌بار هم برای حضور در مراسم ناصر حجازی. اما می‌گوید که فضای آن مراسم با این مراسم خیلی متفاوت است: «الان خیلی هیجان دارم.» و می‌خندد، کلاه سه‌رنگی روی سرش است و با جمعیت ایران ایران را فریاد می‌زند، پا می‌کوبد، هورا می‌کشد و در ووزلای آبی‌رنگش می‌دمد. کنارش ملیکا نشسته، دختر 10ساله‌ای که با عمویش به استادیوم آمده، دوست داشته از نزدیک استادیوم را ببیند. نرگس هم جلوتر، پسر دوساله‌اش را بغل کرده، ایستاده کنار تیری که بلندگوها به سرش چسبیده: «همسرم برایمان بلیت گرفت، خودم فوتبالی‌ام، خیلی دوست داشتم وارد استادیوم شوم.» برای او جالب است که زن و مرد با هم شادی می‌کنند: «ثابت کردیم که زنان هم می‌توانند کنار مردان مسابقه فوتبال را ببینند.» مردان هم با زنان هم‌نظرند: «حضور زنان عالی بود. زنان هم باید وارد ورزشگاه بشوند.» کودکان مخاطبان سرگردان این مسابقه بودند که همه جا دیده می‌شدند، یا در آغوش مادر و روی شانه‌های پدر، یا رهاشده میان صندلی‌ها که رژه‌هایشان آزاردهنده بود. با این‌که تمام آنهایی که وارد استادیوم شده بودند و شلوغی چندساعته اتوبان کرج و ورود به پارکینگ‌ها را به جان خریده بودند و از همان جلوی در، صدای فریادها و بوق‌هایشان، هیجانشان از تماشای بازی را تداعی می‌کرد اما باز هم نمی‌توان بر آنها نام تماشاگران دو آتیشه و حرفه‌ای فوتبال گذاشت، برای آنها دیدن فوتبال مجازی در استادیومی که همیشه درش به روی زنان بسته بود، هیجان‌آورتر از تماشای خود بازی بود. زنان و مردان جوانی که اغلب با هم آمده بودند و در همان گروه خوشحال و شاد مراسم شهری قرار می‌گیرند.
بازی به دقایق آخر می‌رسد، گُل نافرجام ایران اما بازی را مهیج‌تر می‌کند، شادی بعد از گُلی که مورد قبول داور نبود، آن‌قدر زیاد بود که احساس می‌شد هر لحظه ممکن است کسی از طبقات بالا به پایین سقوط کند.
اجازه دهید؛ اول خانم‌ها
بازی با چهاردقیقه وقت اضافه، به هر ترتیب تمام شد و همان لحظه، صدای گوینده در بلندگوها پخش شد: «اجازه بدهید اول خانم‌ها بروند بیرون. لطفا مراعات کنید.» شنیدن سوت پایانی بازی اما برای جمعیت داخل استادیوم، آغازگرفتن عکس‌های سلفی و خانوادگی و تکی و گروهی و... بود. با زمین چمن، با جمعیت، با پرده خط‌خطی، با صندلی‌ها، با در، با دیوار، با هر چیزی که فکرش را بکنید. آن‌شب اینستاگرام پر شد از استوری و لایوهای تماشاگران استادیوم که از هیجان لحظه به لحظه‌اش را ثبت می‌کردند و راضی به خارج‌شدن از استادیوم نبودند: «ما واقعا آمادگی برگزاری این مراسم را نداشتیم.» این را یکی از ماموران حراست فیزیکی استادیوم می‌گوید و تا می‌فهمد سوال‌کننده خبرنگار است، از توضیح بیشتر خودداری می‌کند. او به زنانی که خیره به زمین چمن، روی صندلی‌ها نشسته‌اند و با دست زیر چانه و حسرت به استادیوم نگاه می‌کردند، التماس می‌کرد: «خانم خواهش می‌کنم برید، به خدا خسته‌ایم، می‌خواهیم برویم بخوابیم.» عقربه‌ها ساعت 12:30 را هم گذرانده بود: «بازی بعدی هم می‌آییم.» «به بقیه هم می‌گوییم که بیایند.» و... این صدای زنانی بود که از دالان بیرون می‌رفتند و به حیاط ورود استادیوم فوتبال می‌رسیدند و با مجسمه میانه حیاط عکس یادگاری می‌گرفتند. چهارشنبه‌شب برای آنها، برای زنانی که سال‌هاست از ورود به استادیوم آزادی محرومند، شبی
 به یادماندنی بود.


تعداد بازدید :  224