آدمی از پرهیزگاران نمیشود مگر اینکه حسابرسی او از نفسش سختتر از حساب کشیدن او از شریکش باشد.
حضرت محمد (ص)
بحر عشق
در دلم تا برق عشق او بجست
رونق بازار زهد من شکست
چون مرا میدید دل برخاسته
دل ز من بربود و در جانم نشست
خنجر خونریز او خونم بریخت
ناوک سر تیز او جانم بخَست
آتش عشقش ز غیرت بر دلم
تاختن آورد همچون شیر مست
بانگ بر من زد کهای ناحق شناس
دل به ما ده چند باشی بتپرست
گر سر هستی ما داری تمام
در ره ما نیست گردان هرچه هست
هر که او در هستی ما نیست شد
دایم از ننگ وجود خویش رست
میندانی کز چه ماندی در حجاب
پرده هستی تو ره بر تو بست
مرغ دل چون واقف اسرار گشت
میتپید از شوق چون ماهی بشست
بر امید این گهر در بحر عشق
غرقه شد وان گوهرش نامد به دست
آخر این نومیدیای عطار چیست
تو نهای مردانه همتای تو هست
عطار