یاسمن خلیلیفرد| سالها از داستانگراشدن سینما میگذرد. گرچه تهمایههایی از خط داستانی در فیلمهای ژرژ مه لیس فرانسوی و ادوین پورتر آمریکایی وجود داشت و این خطوط داستانی کمرنگ خود را در فیلمهایی چون «سفر به ماه» و «سرقت بزرگ قطار» در سالهای ابتدایی دهه 1900 نشان داده بودند، اما سینمای آنها را نمیشد بهطور صرف سینمای داستانی دانست.
سینما با شمایلی مستندگونه آغاز شد. فیلمهای برادران لومیر همگی صحنههایی از زندگی عادی مردم بودند و نخستین فیلم تاریخ سینما که توسط آن دو ساخته شد، یعنی «ورود قطار به ایستگاه» نیز فیلمی تکنمایی از ورود یک قطار مسافربری به ایستگاه بود که موجب ترس مخاطبانی شد که آن را در سینما تماشا میکردند.
ورود داستان به سینما بهتدریج و بهصورت پلهپله شکل گرفت. در اوایل دهه 1910، در سینمای فرانسه اتفاق جالبی رخ داد. سارا برنارد، بازیگر بزرگ تئاترهای پاریس برای نخستین بار در چند فیلم سریالگونه ظاهر شد. سارا برنارد آنقدر بازیگر بزرگی بود که حتی با وجود اینکه در زمان ورود به سینما 50وچند سال داشت، اما فیلمهایی که او در آنها شرکت میکردند، همگی به فروشهای عجیبوغریب و بیسابقهای دست مییافتند و اینگونه بود که بهتدریج برخی از تئاترهای موفقی که خانم برنارد آنها را روی صحنه اجرا کرده بود و به موفقیت دست یافته بودند، به نسخههای سینمایی نسبتا ابتدایی و آماتورگونهای مبدل شدند که مانند نسخههای تئاتری بشدت پرفروش میشدند. این اتفاق منبع الهامی برای کمپانیهای فیلمسازی هالیوود شد. آنها میدیدند که در پاریس، سالنهای سینما بشدت پررونق و برخی از نمایشنامههای تئاتری در سینما به فیلم تبدیل شدهاند. نخستین چیزی که مدنظر قرار گرفت، ستارهسازی بود. آمریکا به لحاظ غنای تئاتری هرگز به پای کشوری چون فرانسه نمیرسید، بدان معنا که تئاتر هرگز هنر آنچنان پرطرفداری در آمریکا به شمار نمیآمد، اما ستارگانی هم در تئاتر وجود داشتند. مری پیکفورد یکی از نخستین بازیگران فیلمهای صامت هالیوودی بود. بازیگر خوشچهرهای که به همراه خواهر و برادرانش در تئاتر مشغول به فعالیت بود. مری پیکفورد و خانوادهاش بهسرعت به صنعت سینما وارد شدند و با توجه به قابلیتهای تئاتریشان همگی به موفقیتهایی دست یافتند، اما حضور پیکفورد در فیلمهای کارگردانان شاخص سینمای صامت مانند مارشال نیلان، دروتی آزنر، سیدنی اولکوت و دیوید وارک گریفیت مسیر را برای رشد هرچه بیشتر او هموار ساخت تا جایی که پیکفورد در سن بسیار کم به یکی از مهمترین مهرههای سینمای تجاری–داستانی هالیوود تبدیل شد. تفاوت شاخص سینمای فرانسه و آمریکا از این حیث بود که ستارگان تئاتری فرانسه که پا به سینما میگذاشتند، عموما سن و سال بیشتری نسبت به ستارگان تئاتری آمریکا داشتند و این موجب میشد بهطور مثال «کلئوپاترا»ی سینمای آمریکا که کلارا بوی جوان نقش آن را بازی میکرد، بسیار ملموستر از «کلئوپاترا»ی فرانسویای از آب درآید که سارا برنارد 60ساله نقشش را ایفا میکرد!
سینمای آمریکا با فیلمهای دیوید وارک گریفیت به معنای واقعی به سینمایی داستانگو مبدل شد. فیلمهای گریفیت به معنای واقعی نخستین فیلمهاییاند که تماما داستانگو بودند و خط روایی مشخصی داشتند. اصول روایی کلاسیک هالیوود را میتوان در فیلمهای گریفیت یافت. فیلمهایی که دو عنصر اصلی سینمای داستانگو (طرح و داستان) در آنها بهدرستی از هم متمایز میشد و چینش درست کاراکترها و بقیه عوامل روایی در آنها بشدت به چشم میخورد. خیلیها معتقد بودند اصول سینمای گریفیت نشأت گرفته از نظریه درام ارسطویی است که البته هنوز هم این نظریه در سینمای اکثر نقاط جهان و بهویژه سینمای هالیوود مورد استفاده قرار میگیرد و اصلیترین نظریه روایی فیلمهاست. گریفیت برای نخستینبار در فیلم «تولد یک ملت» و سپس در فیلمهای «شکوفههای سنگی» و «تعصب» به شکل کاملی از اصول روایی که البته وام گرفته از سنن ادوین اسپورتر بودند، بهره گرفت و ضمن استفاده از ستارگان آن زمان سینما همچون لیلیان گیش به موفقیت بزرگ تجاری نیز دست یافت. خدمت مهم دیگری که گریفیت به صنعت سینمای هالیوود کرد، ابداع شیوههای مهمی در تدوین بود. به معنای واقعی کلمه نخستین کسی که اصل مونتاژ در هالیوود را پایهگذاری کرد، گریفیت بود. او از برش فیلم به منظور رسیدن به اهداف روایی خود استفاده کرد و به وسیله تدوین، دکوپاژهایی بسیار پیچیدهتر از فیلمهای دیگر زمان خود را برای فیلمهایش در نظر گرفت که منجر به ساخت آثار ماندگاری همچون «تعصب» شدند.
در کنار گریفیت که درام را در سینمای آمریکا پایهگذاری کرد، کمدینهایی چون مک سنت نیز فرصت ابراز وجود یافتند. داستانهای کوتاه فیمهای کمدی آنها جلوه دیگری از خلاقیت را در سینمای هالیوود شکل داد. مک سنت با کمدیهای اسلپ استیک خود راه را برای کمدینهای بزرگ دیگری چون باستر کیتون، هارولد لوید و چارلز چاپلین هموار ساخت. چاپلین که شاید به لحاظ حرفهای کارش ارزشمندتر از بقیه بود، از میان کمدینهای زیردست مک سنت رشد یافت و وارد عرصه حرفهای شد و پس از ساخت دهها فیلم کوتاه کمدی به ساخت آثار جدیتری در زمینه طنز و بهویژه طنز تلخ روی آورد.
پس از اتمام جنگ جهانی اول سینمای آلمان اهمیت ویژهای در جهان پیدا کرد. کارگردانان بزرگی در سینمای این کشور ظاهر شدند که شاید به دلیل تلخیهای ناشی از جنگ جهانی ذهن داستانگوی قوی و اکسپرسیونیستیای داشتند. برخی از این فیلمسازان پس از مدتی کار در سینمای کشور خودشان توسط کمپانیهای بزرگ هالیوود جذب آمریکا شدند و درامهای موفقی را در آمریکا کارگردانی کردند. سینمای آمریکا دست به جذب نیروهایی تازهنفس از کشورهای مختلف اروپایی زده بود و اینگونه بود که کارگردانان حرفهای همچون مایکل کورتیس، فریتز لانگ و.. جذب سینمای هالیوود شدند. بدین طریق ساخت آثاری متفاوت (تاریخی، اسطورهای، کمدی، رمانتیک و...) همچون «بن هور»، «جویندگان طلا»، «متروپولیس»، «بالها »، «مرد خودت را پیدا کن» و... موجب تنوع و گستردگی هرچه بیشتر سینمای هالیوود شدند و پس از ناطقشدن سینما بهرهگیری از آثار ادبی و تاریخی برای ساخت فیلمها به امری رایج در هالیوود مبدل شد و فیلمهای خلاقانهای همچون «آنا کارنینا»، «گراند هتل»، «ملکه کریستینا» و کمی بعد از آن «بربادرفته»، «جادوگر شهر زمرد»، «کازابلانکا» و... در هالیوود ساخته شدند که اغلب بهره گرفته از داستانهای واقعی یا رمانهای مرسوم آن دوران بودند.
امروزه نیز سینمای داستانی در آمریکا حرف اول را میزند و باوجود رشد گسترده سینمای مستند و سینمای هنری و... همچنان فیلمهای پرفروش و پرطرفدار هالیوودی، فیلمهای داستانی هستند، آن هم فیلمهای داستانی از نوع کلاسیک همچون «تایتانیک»، «سکوت برهها»، «هفت»، «پلهای مدیسن کانتی» و حتی فیلمهای ماوراءالطبیعه مثل «هری پاتر»، «آواتار»، «ارباب حلقهها » و... که باوجود مدرنبودن از سیستم فرمال هالیوودی پیروی میکنند.