| شهاب نبوی | چند وقت پیش دندون درد امونم رو بریده بود. اما بهخاطر هزینه دندونپزشکی جرات نمیکردم برم پیش دکتر. آخر یه روز دلم رو به دریا زدم و رفتم. به منشی گفتم: «ببخشید، دکتر وقت دارند؟» گفت: «اتفاقا همین الان وقتشون خالیه. بیا برو توی اتاق.» رفتم تو. گفتم: «دکتر جان٬ من دندونم شبا درد میگیره، صبحها ول میکنه.» گفت: «بخواب.» گفتم: «چیکار کنم؟» گفت: «بخواب ببینم چشه دیگه.» گفتم: «دکتر٬ اول بگو چهقدر پولش میشه؟» گفت: «زیاد نمیشه.» خیالم که راحت شد سعی کردم بخوابم. اما تختش سربالایی بود و به سختی میشد روش خوابید. دکتر گفت: «دفعه اولته میآی دندونپزشکی؟» بادی به غبغبم انداختم و گفتم: «نه٬ ما از بچگی سالی دو سه بار میریم.» گفت: «از همون بچگی هم هر وقت میرفتید، روی شکم میخوابیدید؟ مکانیک نیستم که برم از زیر تعمیرت کنم. بلند شو درست بشین بابا!» خلاصه، آخرش دندونم خوب شد؛ اما جوری ازم پول گرفت که یه چند وقتی مغز استخونم درد گرفته بود...