شماره ۱۲۷۲ | ۱۳۹۶ سه شنبه ۲۳ آبان
صفحه را ببند
کوچه اول

|  داود نجفی|  پدرم از خواب بیدارم کرد و گفت: «پسرم، پاشو که زلزله اومده.» بی‏اختیار بدنم یخ کرد و تا سر کوچه دویدم. پدرم دنبالم آمد و گفت: «بیا پسرم این‌جا زیاد شدید نبوده، سمت غرب خیلی شدید بوده و متاسفانه تلفات دادیم، آماده شو بریم واسه کمک.» گفتم: «یه زلزله ساده بوده، بعدم ما که کاری از دستمون بر نمیاد، وظیفه هلال‌احمر و آتش‏نشانیه که کمک کنه، اصلا چرا مسکن مهر ساختن؟ چرا بافت فرسوده را بازسازی نکردن؟ چرا مسئولان کاری نمی‏کنن؟» گفت: «اونی که الان زیر آوار گیر کرده، از جنس ماست، مگه خودت از ساخت همین مسکن مهر کلی پول به جیب نزدی؟ بعدشم تو همین الان اسمشو شنیدی کل بدنت یخ کرده.» گفتم: «من نمی‏دونم، مشکل من نیست من می‏خوام برم جوک بسازم بذارم توی کانالم.» گفت: «باشه برو فقط اون جمله چو عضوی به درد آورد روزگار، دگر عضوها را نماند قرار را از تو بیوی کانالت بردار.»


تعداد بازدید :  420