| داود نجفی| پدرم از خواب بیدارم کرد و گفت: «پسرم، پاشو که زلزله اومده.» بیاختیار بدنم یخ کرد و تا سر کوچه دویدم. پدرم دنبالم آمد و گفت: «بیا پسرم اینجا زیاد شدید نبوده، سمت غرب خیلی شدید بوده و متاسفانه تلفات دادیم، آماده شو بریم واسه کمک.» گفتم: «یه زلزله ساده بوده، بعدم ما که کاری از دستمون بر نمیاد، وظیفه هلالاحمر و آتشنشانیه که کمک کنه، اصلا چرا مسکن مهر ساختن؟ چرا بافت فرسوده را بازسازی نکردن؟ چرا مسئولان کاری نمیکنن؟» گفت: «اونی که الان زیر آوار گیر کرده، از جنس ماست، مگه خودت از ساخت همین مسکن مهر کلی پول به جیب نزدی؟ بعدشم تو همین الان اسمشو شنیدی کل بدنت یخ کرده.» گفتم: «من نمیدونم، مشکل من نیست من میخوام برم جوک بسازم بذارم توی کانالم.» گفت: «باشه برو فقط اون جمله چو عضوی به درد آورد روزگار، دگر عضوها را نماند قرار را از تو بیوی کانالت بردار.»