علیرضا عسگری- تاریخپژوه| جامعه ایران در دوره پهلوی دوم، از تنشهای درونی و دوگانگیها سرشار بود؛ جامعهای که با تجدد آمرانه روبهرو شده و میخواست در یک شب، توسعهای صدساله را بیازماید. این توسعه بدون توجه به مبانی سنتی، قطبیسازی جامعه را در پی آورد. ایران دهه50 خورشیدی، بشکهای در آستانه انفجار بود؛ سرشار از باروت خشمهای فروخورده، نارضایتیها و تنشها که سرانجام گریبان حکومت پهلوی را گرفت. مسعود کیمیایی، کارگردان فیلم «گوزنها» درباره نام و محتوای این فیلم روایت میکند که گوزن پاهای زشت و شاخهای زیبا دارد. آنچه فرارش از دام شکارچی را در پی میآورد، پاهای زشتش و آنچه به دام میاندازد، شاخهای زیبا و بلندش است و این دقیقا شرح حال آدمهای «گوزنها» است. «گوزنها» روایتی چندجانبه از مسألهها و معضلهای ایران اواخر دوره پهلوی دوم ارایه میدهد؛ روایتی از فقر، تنگدستی، اعتیاد، بزهکاری و نبود عدالت اجتماعی! «گوزنها» فیلمی کاملا درام و تراژیک است که چهرهای مغموم از جامعه تصویر میکند که البته از واقعیتها سرشار است؛ واقعیتهایی که طبقه پایین جامعه با پوست و استخوان آنها را لمس و حس میکردند. این واقعیتها زندگی روزمره مردم فرودست را در سایه خویش میپوشاند. شهرهای بزرگ ایران در آن روزگار در چشم بیننده خارجی، این انگاره را پدید میآورد که جامعه، توسعهای یکپارچه و روبهجلو را از سر گذرانده است. واقعیت اما به گونهای دیگر بود؛ تهران پایتخت، محلههایی بسیار داشت که قشرهای فرودست در آنها میزیستند؛ حاشیههای شهر نیز از حلبیآبادهایی پوشیده بود که در پی توسعه ناموزون شکل گرفته بودند. کارگران بهویژه روستاییان مهاجر، در این محلهها روزگار میگذراندند.
«گوزنها» دقیقا تصویری از چهره دیگر جامعه ایران در روزگار پهلوی دوم به نمایش میکشد؛ چهره سیاه فقر فرودستان که در فرآیند توسعه با گونهای استثمار روبهرو شده بودند. فقر، نخستین مولفه فیلم به شمار میآید. سیدرسول در خانهای زندگی میکند که یک خانواده در هر اتاق آن ساکن است. اینان همگی تنگدستاند و اجاره خانههایشان پس افتاده است. وضع اقتصادی و معیشتی زندگی آنان به درجهای از بینوایی رسیده که با شنیدن این خبر که یک نیکوکار گوشت نذری آورده است، از سر صاحبخانه بیانصاف دست برداشته، در پی گوشت قربانی میدوند. سیدرسول، معتاد است، حقوقی ناچیز از تئاتر میگیرد. همسرش فاطی نیز به گفته خودش، نه شنبه دارد، نه جمعه و برای چندرغاز بازیگری صحنه میکند. هیچ آیندهای پیشروی آنان نیست. صاحبخانه برای دریافت اجارههای پسافتاده مستاجرها، بارها میآید و ضربالاجل میدهد. پاسخ همه مستاجرها اما آن است که بیکارند، همه زندگیشان را فروختهاند و دیگر یک عباسی هم ندارند. اینها اما برای او پول نمیشود؛ یکبار شماری گوسفند به حیاط خانه میآورد تا شاید مستاجرها از کثافت و صدای گوسفندها خانه را تخلیه کنند. او حتی اثاثیه یکی از مستاجران را به حیاط پرت کرده، با سیدرسول درگیر میشود. اینها، تصویرهایی از جامعهای به شمار میآید که فقر در پایین شهر و میان فرودستان بیداد میکند. آنها اگر داروندارشان را هم بفروشند، از پس نیازهای روزمرهشان نیز برنمیآیند. اینجاست که «قدرت»، دزدی خود را توجیه میکند؛ سرقتی که همه مسألهها را میتواند حل کند. کارگردان گویی بر آن است از او رابین هودی دیگر بسازد. او مبلغی کلان دزدیده است که میخواهد برای دیگران، نه خودش هزینه کند. داستان فیلم البته از او چهره یک چریک میسازد که بر آن است بر فضای موجود جامعه بشورد. قدرت، با اسلحهای که در دست دارد، به مبارزهای در برابر حکومت پهلوی گوشه میزند. گفتوگوهای او با سیدرسول دراینباره که دوباره باید بایستد، مبارزه کند و انتقامش را از آن که معتادش ساخته است، بگیرد، وجهی مبارزهجویانه به داستان میدهد. قدرت تا پایان فیلم اصرار دارد، دزدی او توجیهپذیر است. سیدرسول اما این را برنمیتابد و هوشمندانه آن را به اندازه اعتیاد خودش زشت و پلید میداند. او گویی به فلسفهای اخلاقی اشاره دارد که بر پایه آن، هدف، ابزار را توجیه نمیکند. فقر، پدیدهای به شمار میآید که جامعه روایتشده را دربرگرفته است؛ شماری در آن بیخانمان شده، پارهای نیز مانند سیدرسول به دامان فروش زندگی و کار شبانهروز خود و همسرشان دست بردهاند و برخی مانند قدرت نیز برآناند از دارا گرفته، به ندار بدهند.
نمایش نبود عدالت اجتماعی، دیگر ویژگی فیلم به شمار میآید. هنگامی که صاحبخانه همراه مامور پلیس به خانه میآید، ساکنان از او یاری میجویند، اما میگوید من سر پست نیستم. روایت فیلم همچنین اینگونه مینمایاند که پلیس -شاید نماد حکومت- به این فقر و بیچارگی اهمیت نمیدهد. او سرانجام رابینهود ماجرا را همراه دوستش از پای درمیآورد. عدالت اجتماعی آنجا معنا مییابد که فرد نیکوکار با خودرویی گرانبها به محلهای پاییندست میآید تا گوشت قربانی را پخش کند. حکومت پهلوی در فرآیند توسعه کشور نتوانست عدالت اجتماعی را میان همه بخشهای کشور و طبقههای جامعه برپا سازد یا دستکم فاصله طبقاتی درحال شکلگیری را بکاهد. مسأله فیلم جدا از پدیده فراگیر و خانمانسوز اعتیاد در آن روزگار، اساسا نبود عدالت اجتماعی به شمار میآید که فقری چشمگیر و گسترده را در پی آورده است. مردم فقیر و حاشیهنشین، در جامعه و در گستره قانون جایگاهی ندارند. ساختار حکومتی و جامعه به آنها زور میگوید، بیکار و در آستانه آوارگی از خانه و کاشانه خویشاند و همه اینها به دلیل نبود توسعه متوازن و همهجانبه و توجه حکومت به همه بخشهای جامعه پدید آمده است.
بلای خانمانسوز
اعتیاد، این بلای خانمانسوز اما به نظر میرسد محور اصلی فیلم، از جنبه اجتماعی و سیاسی باشد؛ پدیدهای تلخ که جامعه ایران را در آن روزگار فراگرفته بود و همواره به سوی فزونی و گسترش روی داشت. اعتیاد به موادمخدر البته به تنهایی در فیلم نقد نمیشود که ریشهها و پیامدهای آن مورد توجه است. سیدرسول، زمانی مبصر دبیرستان بوده و فردی هیکلی، تنومند و پهلوان به شمار میآمده است. راه او اما به زندان میرسد؛ به دلیل دعوا و زدوخورد به زندان میافتد و در دام موادمخدر اسیر میشود. ساقیهای موادش، نخست در برابر معرفی معتادان جدید از میان جوانان دبیرستان، به او مواد رایگان میدادند، اما پس از چندی به چنان فلاکتی میافتد که خود مواد باید بخرد. او با کاهش توان ذهنی و جسمی، به فقر میافتد؛ پول قرض میگیرد و زندگیاش را میفروشد تا از اصغر مواد بخرد. او در این راه بدهکار او نیز میشود و کتک میخورد. اعتیاد به تریاک، بیغیرتی او را درپی میآورد؛ مردان بازیگری را که در صحنه تئاتر به همسرش اهانت میکنند، ندیده میگیرد یا با آنها دعوای صوری میکند. سیدرسول که کمرش خم شده است و همیشه سیگاری بر لب دارد، در خماری و سرخوشی اعتیاد غرق و به جسمی بیروح بدل شده است. قدرت هنگامی که او را میبیند، به گفته خود، از پا میافتد، زیرا دیدن دوست ورزشکار و پهلوانش پس از سالها که دیگر تکیده و معتاد شده است برایش سنگین میآید. فیلم، روایت معاصر این پدیده تلخ در تاریخ اجتماعی ایران است؛ اعتیادی که گریبان جوانان را میگیرد، آنها را به گمراهی و بدبختی میکشاند و از پای میاندازد. «گوزنها»، در کنار برداشتها و دریافتهای سیاسی، درواقع نقدی اجتماعی بر جامعه آن روزگار ایران به شمار میآید؛ هشداری برای همه است، هم مردم و هم حکومت که شاید برای این بلای خانمانسوز چارهای بیندیشند. سیدرسول اما در میان سیاهیها و تباهیهای زندگی، خود را بازمییابد. سخنان قدرت تلنگری برای او به شمار میآید؛ میکوشد از همسرش دفاع کند، صاحبخانه چموش را کتک میزند و سرانجام برای نجات جان قدرت، جان میدهد. «گوزنها» دریچهای امید میگشاید و نوید میدهد که در حضیض اعتیاد و فقر، میتوان رهایی یافت و دوباره آغاز کرد. روایت فیلم، این رستگاری را تنها از خواست درونی فرد برآمده میبیند، از آنرو سیدرسول نه به آسایشگاه ترک اعتیاد میرود و نه پزشک درمانگر دارد؛ سخنان قدرت، او را به خود بازمیگرداند و بیدار میکند.
«گوزنها» روایتی جذاب از فروخوردگیها و کشمکشهای اقتصادی و اجتماعی در جامعه ایران به روزگار پهلوی دوم به شمار میآید؛ جامعهای که آن دوگانگیها و نامهسازیها را نتوانست برطرف کند. فقر، اعتیاد و نبود عدالت اجتماعی، از نگاه فیلم، مثلثی شوم برشمرده میشود که جامعه ایران بهویژه مردم فرودست را گرفتار خود کرده، هر یک زنجیروار، پدیدآورنده و پدیدآمده دیگری بود؛ اعتیاد، فرد را به دامن فقر میاندازد، فقر و راندهشدگی، او را به سوی اعتیاد میبرد و نبود عدالت اجتماعی و اقتصادی، این راندهشدن، بر فاصلهها و میزان فقر میافزاید. این دقیقا تصویر قشرهای فرودست جامعه آن روزگار است که در تنشهای سهگانه به سرمیبرد. فیلم «گوزنها» روایتی بسیار تلخ و سیاه دارد، اما کورسو امید را از آن میانه میتوان دریافت. روایت فیلم گرچه با مرگ سید پایان مییابد، اما او که پیش از آن در فلاکت زندگی مرده بود، دوباره جان میگیرد و اینبار به خواست خود، مرگی برمیگزیند که به گفتهاش بهتر از مردن در کوچهها است. شاید این روایت احمد طالبینژاد، منتقد سینما درباره «گوزنها» پایانی گویا برای بررسی آن از دریچه تاریخ اجتماعی باشد «از نگاه من گوزنها بهترین و شاخصترین فیلم اجتماعی تمام تاریخ سینمای ایران است».
گوزنها؛ راوی خوشبیان ایران عصر پهلوی دوم
گوزنها فیلمی به کارگردانی و نویسندگی مسعود کیمیایی، با تدوین عباس گنجوی، موسیقی متن اسفندیار منفردزاده و فیلمبرداری نعمت حقیقی است که بهروز وثوقی، فرامرز قریبیان، عنایتالله بخشی، پرویز فنیزاده، پروین سلیمانی، سعید پیردوست، جهانگیر فروهر، محمدعلی ورشوچی و نعمتالله گرجی در آن نقش آفریدهاند. این فیلم در سال 1353 خورشیدی اکران شد. بهروز وثوقی برای بازی در «گوزنها» جایزه بهترین بازیگر مرد را در جشنواره جهانی فیلم تهران گرفت. «گوزنها» و «باشو: غریبهای کوچک» اثر بهرام بیضایی، در ارزیابی «بهترینهای عمر ما: بهترین فیلمها و فیلمسازان تاریخ سینما از نگاه 55 منتقد سینمایی» بهعنوان بهترین فیلمهای تاریخ سینمای ایران شناخته شدهاند. داستان «گوزنها» از آنجا آغاز میشود که قدرت، با بازی فرامرز قریبیان، با چمدانی از پولهای دزدی به دنبال دوست قدیمی خود سیدرسول، با بازی بهروز وثوقی رفته، سراغش را از مدرسه قدیمی میگیرد و سرانجام به تئاتری راهنمایی میشود. رسول خمار در تئاتر درحال تبلیغ برنامههاست. قدرت که گلوله خورده است، از او میخواهد چند روزی پناهش دهد. رسول او را به خانه میبرد. با ورود فاطی، همسر سید، داستان روایت میشود، صاحبخانه برای کرایههای پسافتاده سراغ سیدرسول و دیگر مستاجران میآید. رسول که از اصغر، ساقی مواد، تریاک میگیرد، از او کتک میخورد. فاطی به خانه خواهرش میرود و سید، صاحبخانه را کتک میزند. یکی از همسایهها که از دست پلیس فراری است به آنها پناه میآورد. سیدرسول با صحبتهای قدرت، غیرت خود را بازیافته، اصغر را به جبران به تباهیکشاندن بسیاری از جوانان میکشد. پلیس سرانجام مخفیگاه قدرت را مییابد. سید از پلیس میخواهد درون خانه رفته و قدرت را به تسلیم راضی کند، اما در این میانه با برخورد گلوله پلیس، زخمی و سرانجام، هر دو با انفجار اتاق کشته میشوند. «گوزنها» با بازی تحسینبرانگیز مجموعه بازیگران، کارگردانی، نویسندگی و موسیقی ماندگار متن، یکی از آثار ماندگار سینمای ایران به شمار میآید. بسیاری از مفهومهای فیلم، بدون شناخت جامعهای که در آن پدید آمده است، درکپذیر نیست؛ «گوزنها» روایت تنشهای جامعه ایران در روزگار پهلوی دوم است.