| صادق رضازاده|
عینکِ دودیاش را برداشت و به چشمانش زد. چشمهاش به نور حساسیت داشت و همیشه باید عینک میزد. شروع کرد به قدمزدن و رفتن به سوی تپهای. نه تنهایی، که نیاز به تنهایی آخر آدمی را میکشد. این بالا و پایینرفتنها فقط یک دلیل دارد و اینکه آدمی نمیخواهد تنها بماند، اما چرخه تکرار و ملال روزها و شبها این است که نیاز به تنهایی یک نیاز خالصانه و پاک است، اما او تنهایی را به تماشا نشسته بود. نظارهگر تنهاییبودن کشندهتر از خودِ تنهایی است. اینکه آدم به خودش بیاید و خود را در انزوا ببیند، ملالآور است. اما مردی که عینک دودی بر چشم داشت و پیراهن خاکستریِ چروک پوشیده بود، در کتابخانهاش گم شده بود. با دوستی قرار داشت و منتظر زنگ در بود. وسایل پذیرایی را آماده کرده بود اما حوصله نداشت. این را وقتی میشد فهمید که اولبار با دوستش سرد برخورد کرد و غمی در چهره داشت. پسر جوان وقتی وارد خانه او شد، ناگهان خودش را در میان یکی از فیلمهای آن کارگردان دید. گوشهای فیلم و برشی از یک سکانس ساده و دلنشین است، اما همانجا تنهایی فریاد میزند و غم نجوا میکند. پسر جوان با شادی و شوری غریب به خانه آقای کارگردان پا گذاشت، با هدیه کوچکی که گرفته بود. یک لحظه رفت که او را با تمام وجودش ببوسد و بگوید: «این بوسه یک روزنامهنگار نیست، بوسهای است از سوی همه هنرمندانی که میشناسم و میشناسندت، بوسهای است از سوی همه آنانی که عاشق اعتلای نام ایران و گسترش جهانی هنر این آب و خاکاند.»
اما در که باز شد او با چهرهای مغموم و سکوتی محجوب گفت: «سلام!» و چهره آن جوان هم درهم رفت. زیر لب با خودش چیزهایی زمزمه میکرد: «پس آن موفقیت جهانی که بیشتر از هر نامی بر آن، موفقیت ملی و میهنی است و بهترین فرزندان ملتی بزرگ را سربلند و شاد کرده است، چرا در چهره افتخارآفرین اصلیاش سکوت و غم آورده است؟» جوان حواسش را جمع کرد که او را ناراحت نکند، نخواست غمش را تازه کند. به نرمی و آرامی پرسید: «چگونهای مرد بزرگ؟» او دستانش را کمی تکان داد و جواب داد: «میخواستی چگونه باشم؟ آن هم وقتی که بیگانه در برابر هنر ایرانی از مقاومت باز میایستد و تسلیم میشود، اما آنانی که باید مسئول حفظ این هنر و فرهنگ باشند، مرا نادیده و نابوده میانگارند یا لااقل چنان رفتار میکنند که گویی نه هرگز خودم وجود داشتهام و نه 30سال کوشش دشوارم در راه خدمت به این آب و خاک؟» اما بغض چه بود که گریبان او را گرفت؟ بغضِ آقای کارگردان.
یکم تیر (1319)، سالروز تولد
عباس کیارستمی
کارگردان، فیلمنامهنویس و شاعر