محمود محرابی
در خانه پدریام گربهای زندگی میکند که چندی قبل صاحب چند بچه شد. به دلیل ارتباطی که از قبل با اهالی خانه داشتند و مادرم نیز تا حدودی برای گربه و بچههایش غذا میگذاشت، کاملا راحت بودند و به آسانی در خانه رفتوآمد میکردند. چند شب پیش که میهمان مادر بودم، فرصتی پیش آمد تا در کنار گربهها باشم. بچه گربهها با شیطنت تمام از سروکول یکدیگر بالا میرفتند و گاهگاهی هم کنار مادر خود میرفتند. مادرشان هم با مهربانی فراوان با آنها بازی میکرد و بدنشان را تمیز میکرد. در تمام مدتی که محو تماشای این گربهها بودم، تمام چیزهای دیگری را که در ذهنم بود را فراموش کردم. گربهها با تمام وجود مشغول «گربهبودن» خود بودند. گویی نقشی بهعنوان گربه به آنها داده شد و آنها درحال ایفای این نقش به بهترین شکل ممکن بودند. در واقع آن چیزی که من را مجذوب خود کرده بود، همین جاری و روانبودن این گربهها در هستی بود که کاملا در آن حضور داشتند. قطعا ما از موجودات توقعی غیر از آنچه که هستند، نداریم. گربه با گربهبودن، درخت با درختبودن، ابر با ابربودن و انسان با انسانبودنِ خود، هر یک بخشی از این نمایش عظیم هستی را شکل دادهاند و در آن مشغول ایفای نقش هستند. اما در این میان تنها ما هستیم که به واسطه قدرت آگاهی و تعقل نسبت به دیگر موجودات برتری یافتهایم. انسانها تنها موجوداتی هستند که میدانند جهانی وجود دارد، تکلم میکنند و مفاهیم را میسازند. آنها میدانند که مرگی وجود دارد و تولدی. با اتکا به همین آگاهی توانستهاند برای زمانی طولانی در چرخه طبیعت اثرگذاری کنند. از یک دیدگاه میتوان این نکته را پذیرفت که همین برتری عقلی میتواند دلیلی باشد برای جدایی کامل بین انسان و دیگر موجودات. نگاهی که در بسیاری موارد این حق را به انسان میدهد که هرگونه که مایل است با دنیا و طبیعت پیرامون خود برخورد کند. نگاهی کاملا از بالا به پایین که عصاره نهایی آن چیزی نیست، مگر ابزار و تحت سیطرهبودن تمامی هستی در دستان انسان. اما دیدگاه دیگری نیز وجود دارد. هرچند طرفداران بیشماری ندارد اما واقعبینانهتر به نظر میرسد. اینکه انسان با همه برتری عقلی که نسبت به موجودات دیگر دارد، باز هم جزیی از پهنه بیکران هستی است و تنها قرار است نقش انسان را در کائنات بازی کند. واقعیت این است که با همه ادعایی که نسبت به عقل و دانش خود داریم، هنوز نتوانستهایم به سوالات اساسی زندگی خود پاسخی روشن بدهیم. همین دوری بیش از حد ما از نقش «انسانبودن» دلیلی است بر پیدایش ناراحتی و عدم آرامش . با تمام پیشرفتهایی که در راستای رفاه انسانها صورت گرفته، باز هم اضطراب و نگرانی همراه همیشگی ماست. در واقع این خلأ بیانتها که در درون ما جای گرفته و گویی هیچوقت پر نمیشود، تنها یک دلیل دارد و آن هم جدابودن از چرخه هستی و ناهماهنگبودن با آن است.